داستان ضرب المثل دل به دل راه دارد!

ضرب المثل دل به دل راه دارد: در زمان هایی که هنوز جمعیت کمی از مردم اطلاعی از اسلام داشتند در یمن، شخصی به نام اویس – که به اویس بن عامر یا اویس قرنی مشهور است – زندگی می کرد که به خاطر آشنایی با چند تن از مسلمانان، به اسلام ایمان آورده بود. آوازه ی دینداری و علاقه ی اویس به اسلام و پیامبر (ص) شهره عام و خاص گشته بود.او مادر پیر و ناتوانی داشت که نمی توانست به تنهایی از عهده زندگی برآید و تمام کارهای روزمره ی او را فرزندش اویس انجام می داد.
شاید بپسندید: حکایت جالب ملانصرالدین و دزد کفش!
داستان ضرب المثل دل به دل راه دارد
علاوه بر نگهداری از مادر، به شغل شتربانی نیز مشغول بود، شتران را به بیابان می برد و به چریدن آنها مشغول می شد و از این طریق مزد شتربانی دریافت کرده و روزگار می گذراند. اویس با وجود مشکلات فراوان، همیشه در آرزوی دیدار پیامبر (ص) بود.
روزی تعدادی از یاران پیامبر به ایشان گفتند که اویس بسیار علاقمند به دیدار با شماست،اما به خاطر وضعیت مادرش توان خروج از یمن را ندارد.پیامبر نیز فرمودند: به اویس بگویید رسیدگی به مادر ناتوانش واجب تر است و همیشه به او احترام بگذارد.
پیام پیامبر(ص) به گوش اویس رسید و او نیز همیشه نزد مادر خود می ماند و کارهای او را انجام می داد، تا اینکه روزی توانست مادر خود را راضی کند که سه روزه به مدینه برود و در این مدت بتواند پیامبر(ص) را از نزدیک ببیند.مایحتاج سه روزه ی مادرش را تامین کرد و به همسایه های خود گفت که در این مدت مراقب مادر باشند تا زمانی که به یمن بر می گردد.
اسبی قوی را تهیه کرد و با اندکی بار و بنه، به سرعت به طرف مدینه به حرکت درآمد.بعد از گذشت مدتی به مدینه رسید، پس از رسیدن به مدینه سراغ پیامبر(ص) را گرفت و به خانه ی ایشان رسید، اما پیامبر در آن زمان در مدینه نبود و برای چند روز به شهر دیگری سفر کرده بودند.اویس ازاین اتفاق بسیار ناراحت شد، از طرفی بسیار دوست داشت که پیامبر(ص) را از نزدیک ببیند و از طرفی دیگر به مادر خود قول داده بود سه روزه به یمن بازگردد. در نهایت بدون اینکه بتواند پیامبر را ببیند به یمن بازگشت.
زمانی که پیامبر به مدینه بازگشت به یاران خود فرمود: بویی آشنا در شهر پیچیده.
یاران نیز گفتند : بله ! چند روز پیش اویس برای دیدار شما به مدینه آمده بود ولی چون که به مادرش قول داده بود که هر چه سریع تر به یمن بازگردد، مجالی برای درنگ در مدینه نداشت و به ناچار به یمن بازگشت. پیامبر فرمودند:اویس نزد من است، چه اینجا باشد چه در یمن.
سال ها گذشت و پیامبر در پایان عمر خود فرمودند بعد از مرگ من، یکی از پیراهن های مرا به اویس بدهید. بعد از رحلت پیابر(ص) چن نفر از مسلمانان، پیراهن ایشان را به نزد اویس برده و به او تحویل دادند.اویس با گریه پیراهن را قبولکرد.به او گفتند چرا گریه می کنی؟ اویس گفت : می دانم که رسشول خدا از دنیا رفته و شما به همین خاطر پیراهن او را برای من آوردذه اید.
یاران پیامبر گفتند: تو چگونه از رحلت ایشان خبر داشتی؟
شاید بپسندید: بر اساس احساسات تصمیم می گیری یا فکر کردن!؟ یک منظره را انتخاب کن تا بفهمی!
اویس گفت : درست است که در خانه کارهای مادرم را انجام می دهم و در بیابان ها برای روزی حلال تلاش می کنم و از کسی خبری ندارم، اما دل من از این واقعه باخبر است، دل من همیشه از پیامبر(ص) باخبر است.
گاه پیش آمده که با ابراز علاقه به شخصی،او نیز می گوید که چنین حسی نسبت به ما دارد یا اینکه به شخصی فکر می کنیم که از قضا همان لحظه او نیز به ما فکر می کند.به طور کلی این ضرب المثل هنگامی به کار می رود که افرادی، علاقه ی فراوانی به یکدیگر دارند اما به خاطر مشکلاتی قادر به دیدار نیستند، اما همیشه به یاد یکدیگر بوده و از حال دل یکدیگر آگاه هستند.
شاید بپسندید: چیستان: کدام گل است که سه حرف آخرش عضوی از بدن است!؟
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
مگه مادر آویس چقدر عمر کرده؟؟؟؟؟