حکایت اختلاف انگوری | داستان چهار گدا که کتاب لغت نوشتند!
حکایت اختلاف انگوری: چهار نفر گدای غریب به یک آبادی رسیده بودند و تازه باهم آشنا شده بودند. یکی از آنها فارسیزبان بود و یکی ترک و یکی عرب بود و یکی هم رومی بود ولی شکستهبسته باهم صحبت میکردند و حرفهای خود را به هم حالی میکردند و هر وقت به هم میرسیدند اسم بعضی چیزها را که نمیدانستند با اشاره و کنایه از هم میپرسیدند و یاد میگرفتند.
احتمالا بپسندید: کدام ویژگی ات را برای موفقیت باید تقویت کنی!؟ | در نگاه اول چی دیدی!؟
حکایت اختلاف انگوری
فارسیزبان با دست، آب را نشان میداد و میگفت: فارسی «آب». عرب میگفت: عربی «ماء». ترک میگفت: ترکی «سو». و همینطور هرروز بیشتر با زبان یکدیگر آشنا میشدند.
و تابستان بود و گرما بود و همدردی و همکاری، آنها را به هم نزدیک کرده بود و قرار گذاشته بودند بعدازظهرها پیش هم بروند و غذای ظهرشان را باهم بخورند. میآمدند و هر چه داشتند باهم میخوردند و ساعتی در سایه به صحبت مینشستند و بعد دنبال کارشان میرفتند.
یک روز وقتی سفره را پهن کردند، هرکدام قدری نان داشتند و جز نان چیزی نیاورده بودند. فارسیزبان گفت: «ما که ناشکر نیستیم. ولی این نان خالی از گلوی من پائین نمیرود، خودم هم پول ندارم هر کس پول دارد انگوری چیزی بخرد تا با نان بخوریم آنوقت فردا عوض آن را دیگران بدهند.»
سه نفر بقیه هم گفتند: «ما هم پول نداریم. در این آبادی پول کم است، نان است و آب است و چیزهای دیگر به گدا نمیدهند.»
هرکدام یکلقمهنان در دهان گذاشته بودند و با بیمیلی میجویدند و رهگذری سر رسید و سفره آنها را دید و دلش به رحم آمد و دست به جیب برد و یک سکه پول درآورد و در سفره آنها انداخت و رفت.
فقیرها دعایی کردند و خوشحال شدند. فارسیزبان گفت: «خوب این هم پول، این مال هر چهارتایی است حالا یکی برود با این پول انگور بخرد بیاورد با نان بخوریم، من حاضرم بروم بخرم.»
ولی سه نفر دیگر که هنوز معنی «انگور» را نمیدانستند اعتراض کردند و گفتند: «نه، انگور خوب نیست، باید نانخورشی بخریم که همه بپسندند، این پول مال همه است.»
عرب گفت: «اصلاً غذای فارسی خوشمزه نیست، من مدتی است عِنَب نخوردهام و خیلی دلم میخواهد نان و عنب بخورم.» (عنب به عربی یعنی انگور ولی دیگران معنی آن را نمیدانستند)
ترک گفت: «این رفیق عرب ما همیشه در فکر خوراکهای عربی است ولی اگر از من بپرسید میگویم با این پول «اوزوم» بخریم، هم ارزان است، هم خوراک تابستان است و هم مایه قوت بدن است.» (اوزوم به ترکی یعنی انگور ولی دیگران معنی آن را نمیدانستند.)
مرد رومی گفت: «نه، نه، من از خوراک ترکی خوشم نمیآید، حالا که یک پولی رسیده بهتر است «استافیل» بخریم، خواهش میکنم امروز به حرف من گوش بدهید، استافیل از همهچیز بهتر است.» (استافیل هم به زبان یونانی یعنی انگور ولی دیگران معنی آن را نمیدانستند)
مرد فارسی گفت: «اینکه حرف نشد، یک روز که هزار روز نیست، من گفتم امروز هوس انگور کردهام، انگور هم مال فارس نیست مال همهجاست، من هم از همه بزرگتر و پیرترم و باید به حرف من گوش بدهید.»
عرب گفت: «بزرگتری، برای خودت بزرگتری، این هم شد حرف؟ شتر هم بزرگ است، عوضش من از همه داناترم و عربی میدانم و عرب زیر بار حرف زور نمیرود.»
ترک اوقاتش تلخ شد و گفت: «خواهش میکنم اینجا دعوای عرب و عجم به راه نیندازید. برای اینکه اگر کار به دعوا بکشد من از همه قلچماق ترم و حاضر نیستم باج به کسی بدهم. گفتم امروز اوزوم باشد و حالا که اینطور شد من امروز هیچچیز دیگر نمیخورم.».
مرد رومی گفت: «اصلاً چرا این حرفها را بزنیم، میرویم سکه پول را خرد میکنیم و چهار جور خورش میخریم کمی انگور، کمی عنب، کمی اوزوم، من هم برای خودم استافیل میخرم، اینکه دلخوری ندارد»
عرب گفت: «نه، اگر بخواهی تو هم فرنگی بازی دربیاوری معاملهمان نمیشود، ما تازه باهم آشنا شدهایم و حالا که باهم هستیم باید اتحاد و اتفاق داشته باشیم، اگر هرکسی بخواهد به سلیقه خودش زندگی کند اختلاف پیدا میشود، به عقیده من امروز عنب، فردا چیز دیگر.»
مرد فارسی اعتراض کرد و گفت: «اهه، اگر قرار است هرروزی یکچیزی باشد چرا امروز انگور نباشد؟» ترک گفت: «چرا او زوم نباشد؟» رومی گفت: «چرا استافیل نباشد؟»
مرد فارسی گفت: «باور کنید همانکه من گفتم از همه بهتر است.»
عرب عصبانی شد و گفت: «غیرممکن است، من انگور نمیخورم.» ترک هم از جای خود برخاست و گفت: «پس من هم نمیگذارم غیر از اوزوم چیز دیگری بخرید.» و رومی هم بلند شد و گفت: «عجب مسخرهبازی درآوردهاید، پس من اینجا چکاره ام؟» و شروع کردند به صدای بلند گفتگو کردن.
در این موقع پیرمردی که ازآنجا میگذشت نزدیک شد و گفت: «چه خبر است؟ برادرها، چرا دعوا میکنید؟ صبر کنید ببینم گفتگو بر سر چیست؟»
آن چهار نفر داستان را گفتند و گفتند: «ما باهم زندگی میکنیم و میخواهیم مطابق میل خودمان چیزی بخوریم و یک سکه پول بیشتر نداریم و حالا یکی انگور میخواهد، یکی عنب میخواهد، یکی اوزوم میخواهد، یکی هم استافیل میخواهد و سلیقهها اختلاف دارد.»
پیرمرد قهقه خندید و گفت: «گفتگوی شما بر سر همین است؟»
شاید بپسندید: اگر ببر مخفی را در تصویر تشخیص دهید، جزو 1 درصد تیزبین جهان اید!
گفتند: «بله، همین است، صحیح است که خوردن یا نخوردن یکچیزی چندان مهم نیست. ولی موضوع این است که هیچکس نمیخواهد زیر بار حرف زور برود، اینکه خنده ندارد!»
پیرمرد که زبان فارسی و عربی و ترکی و یونانی را میدانست بازهم خندید و گفت: «حق با شماست، هیچکس نمیخواهد زور بشنود ولی خنده من مال این است که حرف زوری در میان نیست و اختلاف شما اختلاف زبانی است، شما بیخود باهم گفتگو میکنید و من میدانم که شما باهم اختلافی ندارید.»
چهار نفر گفتند: «یعنی چه؟»
پیرمرد گفت: «یعنی اینکه بیشتر جنگها و اختلافها مانند همین دعوای شما اختلاف انگوری است، و از نادانی و بیخبری سرچشمه میگیرد وگرنه مردمی که توی این دنیا زندگی میکنند همه یکچیز را میخواهند. و اختلاف بزرگ بر سر چیزهای دیگر است.»
گفتند: «چه میخواهی بگویی؟»
پیرمرد گفت: «میخواهم بدانم که آیا شما حاضر هستید هرکدام سهم خودتان را از این پول بخورید و سهم دیگری را خودش بخورد؟»
گفتند: «اِه، ما باهم این حرفها را نداریم، البته که حاضریم، دعوای ما بر سر کمتر و بیشتر نیست. بر سر نوع خوراک است.»
پیرمرد گفت: «آهان، اختلاف بزرگ همیشه بر سر کمتر و بیشتر است، شما که این اختلاف را ندارید پس بدانید که شما همهتان یکچیز را میخواهید، انگور و عنب و اوزوم و استافیل همه یکچیز است. بهجای این حرفها باهم بروید خوراکتان را بخرید و با خوشحالی بخورید.»
آن چهار نفر خوشحال شدند و خندیدند و گفتند: «ای مرد خوب، خدا عمرت را زیاد کند. ما نمیدانستیم و نزدیک بود باهم کتککاری کنیم. حالا فهمیدم که باید زبان یکدیگر را بهتر بفهمیم.»
و رفتند و انگور را خریدند و خوردند و از آن روز سعی کردند بیشتر زبان یکدیگر را بفهمند. در هر فرصتی که پیدا میشد سعی میکردند لغت یاد بگیرند: درخت، گاو، تیشه، نخود، آفتابه… هر چه را میدیدند آن را به چهار زبان یاد میگرفتند، اگر ترازویی گیر میآوردند در آن سنگ میگذاشتند و لغت «سبک» و «سنگین» و «مساوی» را هم به هم یاد میدادند، و اگر دو تکه چوب پیدا میکردند آن را پهلوی هم میگذاشتند و «کوتاه» و «بلند، و «همقد» را یاد میگرفتند و عکس بعضی چیزها را میکشیدند و اسم آن را به چهار زبان مینوشتند و نوشتن کتاب خودآموز زبان خارجی با عکس از همینجا پیدا شد.
شاید بپسندید: اگه چشمات مثل عقاب باشه در یک نگاه گربه دوم تصویر را پیدا می کنی!
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
شاید بپسندید:با دلیل بگو که کدام زندانی تصمیم دارد از زندان فرار کند!؟
دلایل عدم تمرکز چیست؟
می تواند علل روانی، محیطی و فیزیولوژیکی داشته باشد. نکته مهم این است که سعی کنیم اثرات این علل را به حداقل برسانیم. اعتیاد به فناوری نیز یکی از عواملی است که اخیراً باعث عدم تمرکز می شود.
شاید بپسندید: حکایت ضرب المثل مرغ همسایه غاز است!
تمرکز و عدم تمرکز چیست؟
تمرکز، توانایی ایجاد دقت بر روی یک کار بدون تأثیر محرک های داخلی و خارجی است. به طور خلاصه، تمرکز به معنای کنترل ذهن است. تمرکز به عنوان یکی از پیش نیازهای موفقیت پذیرفته شده است. اما عدم تمرکز به معنای کنترل ذهن توسط محرک های درونی و بیرونی است. به این ترتیب عدم تمرکز و کمبود آن، امکان یادگیری و کار با کیفیت را با خلل ایجاد می کند.
شاید بپسندید: تست بینایی: گورخر را در میان زرافه ها شناسایی کنید!
آلزایمر و فعالیت مغز و بازی های فکری
محققان دریافته اند که بخشی از اختلالات مغزی و رشد بیماری هایی همچون فراموش و آلزایمر با کاهش فعالیت های مغزی در ارتباط است. لذا برای جلوگیری و یا احمالا رشد این بیماری ها، باید تحرک مغز را افزایش داد. سوالات ریاضی شبیه سوال هوش ریاضی جاضر می تواند سبب افزایش عملکرد مغز شود. حل صحیح این سوال، نیازمند تمرکز و دقت است. در واقع تنها راه حل پاسخ به این سوالات نیز همین نکته است. بر همین اساس سوالاتی از این دست در کنار ایجاد سرگرمی برای سلامت مغز بسیار مفید هستند.
بیشتر بخوانید: تست قدرت چشم: جاروی جادگر را در میان جاروها شناسایی کنید
اهمیت سوالات هوش
این سوالات به شما کمک می کنند که عملکرد مغز شما افزایش پیدا کند. در دنیای کنونی که فعالیت بدنی و مغزی کاهش پیدا کرده است این سوالات هوش می تواند دقت، تمرکز و جزئی نگری شما را افزایش دهد. این مسئله از بیماری های مختلف مغزی نیر الزایمر و … می تواند جلوگیری کند.
بیشتر بخوانید:حکایت شاهزاده و آهو | داستان پدری که از دخترش خواستگاری کرد!
برایتان جالب خواهد بود
بیشتر بخوانید: تست قدرت دید: کرگدن را بین فیل ها شناسایی کنید!
احتمالا بپسندید: داستان حیله زن مکار و شوهرش: داستان زنی که شوهرش را لب آب تشنه برد و آورد + قسمت دوم