حکایت
-
پینه دوز و آهنگری که دو تا زن داشت: حکایت پینه دوزی که با گفتن رازش، آهنگر را خانه خراب کرد!
پينهدوزى بود که دو تا زن داشت. روبهروى دکان او آهنگرى بود که کار و کاسبى خوبى داشت. آهنگر، هر…
بیشتر بخوانید » -
ضرب المثل یک خشت هم بزار در دیگ|عروسی که نمی خواست مادر شوهرش بفهمد که چیزی بلد نیست!
آوردهاند که در گذشته، دختری را به عقد پسری در آوردند. این دختر بسیار مغرور و خودشیفته بود و در…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شرط ازدواج دختر کشاورزد برای خواستگار سمج | دم گاوی که شرط ازدواج بود!
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: «برو در آن قطعه زمین بایست. من…
بیشتر بخوانید » -
داستان مرد بدبخت و بداقبال | حکایت مردی که در بدشانس بودن مثل او نبود!
مردم فقيرى از دست طلبکار خود به شهر ديگرى مىگريزد. مىرود و روى سکوى مسجدى مىنشيند. زنى به طرف او…
بیشتر بخوانید » -
حکایت ضرب المثل دسته گل به آب دادن | داستان مردی که با نحسی خود عروسی را به عزا تبدیل کرد!
دو برادر بودند که یکی از آنها به عقیده مردم قدمش سبک و مبارک بود و دیگری قدمش بد بود…
بیشتر بخوانید » -
حکایت تا پول داری رفیقتم قربان بند کیفتم | داستان دوستانی که مگس دور شیرینی هستند!
در عهد قدیم مردی ثروتمندی بود که فرزندی عیاش داشت. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد…
بیشتر بخوانید » -
امتحان رفقا: حکایت تاجری که دوستان پسرش را در رفاقت امتحان کرد!
تاجرى بود که یک پسر داشت. اين تاجر روزى ده تومان به پسر مىداد. پسر هم پول را خرج سينما…
بیشتر بخوانید » -
داستان کهن قاضی و همسر بازرگان | قسمت اول
مردى بازرگان از سرزمين آذربايجان روانهٔ هندوستان شد و چون به شهر غزنين رسيد آب و هواى آنجا را پسنديد…
بیشتر بخوانید » -
حکایت دختر زیبای حاکم و شرط عجیب ازدواج برای سه خواستگار جوانش!
در زمان قدیم حاکم یکی از شهرها دختری داشت که خیلی زیبا بود و خواستگاران فراوان داشت. با دختر زیبای…
بیشتر بخوانید » -
داستان سلیم جواهر فروش | حکایت جواهر فروشی که می خواست از سرنوشت فرار کند!
جواهرفروشی بود به نام «سلیم» که ثروت زیادی داشت. سلیم، عاشق سیر و سفر بود. یک روز که با کشتی…
بیشتر بخوانید »