حکایت
-
ماجرای ماست و خیار ناصرالدین شاهی | وقتی ناصرالدین شاه به اصرار امیرکبیر خواست غذای رعیت بخورد!
می گویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفره های خوراکِ درباری به تنگ آمده…
بیشتر بخوانید » -
حکایت ضرب المثل شریک دزد و رفیق قافله | داستان فردی که هم با کاروانیان و هم دزدان رفیق بود!
در روزگاران قدیم تجار و مردم برای رفت و آمد در بین شهر ها از حیواناتی مانند اسب و شتر…
بیشتر بخوانید » -
حکایت ضرب المثل حرف حق را باید زیر لحاف گفت!
در ایام قدیم پادشاه مزدور و مستبدی در یک اقلیمی زندگی می کرد. این پادشاه با آن که خیلی جدی…
بیشتر بخوانید » -
داستان چوپان راستگو | حکایت چوپان راستگویی که رفتار مردم او را به چوپان دروغگو تبدیل کرد!
چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شنیدنی مرد گوژپشت و زن زیبا | ماجرای ازدواج زیباترین زن شهر با زشت ترین مرد شهر!
روزی موسی مندلسون دختر تاجری آلمانی را دید که مانندفرشته ها زیبا بود و موسی عاشق او گشت اما دخترک…
بیشتر بخوانید » -
حکایتی جالب و شنیدنی از عبید زاکانی: خیاط دغل و شاگرد زرنگ!
مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از…
بیشتر بخوانید » -
حکایت کار خوبه خدا درستش کنه | داستان جالب گدای چاپلوس و گدای ساکت در محضر سلطان!
دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت. گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را…
بیشتر بخوانید » -
حکایت مرد فقیری که روزی بی زحمت می خواست!
مردی در زمان حضرت داود(ع) ، پیوسته اینگونه دعا می کرد: خداوندا رزق و روزیِ بی زحمت و بدون کار…
بیشتر بخوانید » -
حکایت جالب و شنیدنی بهلول و مهمانش که به مهمانی قاضی رفتند!
بهلول شبی در خانهاش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود که قاصدی از راه رسید. قاصد پیام…
بیشتر بخوانید » -
داستان جالب و شنیدنی آدم گرسنه سنگ را هم می خورد!
مرد حکیم با پسرش در حال گذر از یک کوچه بودند که صدای اذان را شنیدند. پسر لقمان گفت: پدر…
بیشتر بخوانید »