حکایت
-
حکایت حرف حق را باید زیر لحاف گفت!
در ایام قدیم پادشاه مزدور و مستبدی در یک اقلیمی زندگی می کرد. این پادشاه با آن که خیلی جدی…
بیشتر بخوانید » -
حکایت ضرب المثل تا بوق سگ کار می کنم!
در گذشته بازارهای ایران به این شکل ساخته می شد که دو گذر عمود بر هم در میانه به هم…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه خبر دادن خرکی!
مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سرکشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد. با داستان کوتاه خبر دادن خرکی…
بیشتر بخوانید » -
حکایت امانت داری بازرگان و دوستش!
در شهری کوچک که مردمان خوب و باصفایی داشت و همه مردم از حال هم با خبر بودند و جویای…
بیشتر بخوانید » -
حکایت زنان بیشتر مکارند یا مردان!
در زمان قدیم پیرمرد طماع و خسیس و نخوری بود معروف به ” حاجی کنس ” که ثروت سرشاری جمع…
بیشتر بخوانید » -
داستان ضرب المثل گربه را دم حجله کشتن!
در روزگاران پیشین در یک خانه قدیمی بزرگ یک مادر با دو پسرش که یکی از آن ها ازدواج کرده…
بیشتر بخوانید » -
داستان شنیدنی عبای شوهر!
دختری که تازه ازدواج کرده بود با شوهرش سر موضوعی بحث شان شد ؛ دختر هم قهر کرد آمد خانه…
بیشتر بخوانید » -
داستان جالب و شنیدنی مرد سنگ تراش!
روزی سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد ، از نزدیکی خانه بازرگانی رد…
بیشتر بخوانید » -
داستان عاقبت تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود!
پسربچه ای بود که اصلاً نمی دانست دزدی یعنی چه و به چه کاری می گویند دزدی . این پسربچه…
بیشتر بخوانید » -
داستان ملانصرالدین و سوزن لرزان!
روزی ملانصرالدین در بازار مشغول گشت و گذار بود. سرش را به راست و چپ برگرداند و دوستان خود را…
بیشتر بخوانید »