حکایت
-
حکایت دعوا سر لحاف ملا نصرالدین بود!
فصل زمستان بود . ملّا نصرالدین توی اتاق خانه اش خوابیده بود و از سرما لحاف را تا زیر گلویش…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شنیدنی پیرمرد برزگر و خرس طماع!
پيرمردى بود که قطعه زمينى داشت. اين پيرمد نان سالانهٔ خود و هفت دختر خود را از کشت زمين بهدست…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شنیدنی زن بدکاره و مرد عابد | زنی بدکاره ای که بهشتی شد!
در بنى اسرائیل مرد عابدى بود كه به هیچ وجه به دنیا آلوده نشده و گرد آن نگشته بود، شیطان…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه نادان پولدار و دانای بی پول!
می گویند روزی مردی بازرگان خری را به زور میکشید، تا به دانایی رسید.... با داستان نادان پولدار و دانای…
بیشتر بخوانید » -
حکایت جالب دختری که به تنهائی از پس چهل دزد برآمد!
دو تا خواهر بودند، يکى تو شهر زندگى مىکرد يکى هم تو ده. روزى خواهر شهرى براى خواهرش پيغام فرستاد…
بیشتر بخوانید » -
حکایت جالب دزد و مرد روستایی | مرد روستایی کاری کرد که دزد از دزدی اش پشیمان شد!
حکایت جالب دزد و مرد روستایی: يکى بود يکى نبود، غير از خدا هيچکس نبود. در روزگاران قديم يک فرد…
بیشتر بخوانید » -
داستان جالب و شنیدنی هر که بد کند به خود کند!
روزی روزگاری درویشی از کوچه ای گذر می کرد و مدام در حال تکرار کردن ضرب المثل « هر که…
بیشتر بخوانید » -
حکایت دختر شوهر کش پادشاه چین که توسط درویش درمان شد!
پادشاهى بود که پنجاه سال از عمرش مىگذشت اما او اولادى نداشت. روزى پادشاه بر اين غم اشک مىريخت که…
بیشتر بخوانید » -
داستان جالب و شنیدنی دختر تنها و پادشاه زیرک!
پيشترها به زمانى بس دورتر از ما، در شهر شيراز پيرزنى زندگى مىکرد که دخترى زيبا داشت، و دختر هنگامى…
بیشتر بخوانید » -
حکایت دختر حاجی صیاد و خیانت معلم مکتب | بخش دوم
از اين طرف، پرى تو دشت و بيابان راه رفت و رفت تا به چوپانى برخورد. از طلاهاى سر و…
بیشتر بخوانید »