;
تفریح و سرگرمیحکایت

حکایت حیله زن مکار: داستان زنی که شرط بست می تواند شوهرش را لب آب تشنه ببرد و بیاورد + قسمت اول

حکایت حیله زن مکار: يک زن و شوهرى بودند که خيلى همديگر را دوست مى‌داشتند. روزى پهلوى هم نشسته بودند و از هر درى حرف مى‌زدند تا اينکه صحبت آنها به اينجا کشيد که زن مکارتر است يا مرد. زن مى‌گفت: زن مکارتر است و مرد مى‌گفت: مرد مکارتر است. تا بالاخره با هم عهد کردند که هرکدام يک مکرى به‌کار ببرند تا ببينند کدام مکارتر هستند.

حکایت حیله زن مکار

زن گفت: اول من مکرم را به‌کار مى‌زنم و بعد تو. مرد قبول کرد و گفت: خيلى خوب و بلند شد رفت دنبال کار خودش. زن برخاست چادر سر خود کرد و يک نوکر همراه او انداخت و رفت در دکان يک نفر بزاز و به بزاز گفت: مخمل بيار، کرپ بيار، اطلس بيار، و هرچه آوردند باز هم گفت بياوريد. هرچه آنها گفتند: خانم حالا شما اينها را بخريد تا باز هم بياوريم. گفت: اگر نمى‌خواستم که نمى‌گفتم پاره کنيد. تا بالاخره به اندازه دويست سيصد تومان پارچه از بزاز پاره کرد وانداخت روى شانه نوکر خود و دست کرد توى اين جيب خود و توى آن جيب خود و گفت: هيهات که من کيسه پولم را جا گذاشته‌ام.

من مى‌روم و پارچه‌ها را هم مى‌برم. شما شارگدتان را رانه کنيد تا من پول بدهم بياورد. آنهاهم گفتند: خانم قابل ندارد ( قابل نيست، مهم نيست.) ما شما را هزار تومان هم قبول داريم، و شاگرد آنها را همراه خانم روانه کردند. خانم وقتى آمد توى خانه رفت توى اتاق و آمد بيرون و گفت: اى داد و بيداد که پول توى دو لابچه بوده است و کليد آن‌را آقا با خودش برده است.

برو به آقاى بزاز بگو خواهش دارم خودتان يک ساعت از شب گذشته تشريف بياوريد اينجا تا هم پولتان را بدهم و هم ساعتى با هم خوش باشيم. شاگرد رفت و خانم باز چادر کرد و با نوکر خود رفت در دکان ميوه‌فروشى و گفت: به اندازهٔ صد تومان ميوه براى من بار بگيريد. اينها هم صد تومان ميوه براى او بار گرفتند و دادند دست حمال و نوکر خود. باز خانم دست کرد توى اين جيب و آن جيب خود و گفت: اى داد، اى دل غافل که پول همراهم نياورده‌ام، و کيسهٔ پولم را توى خانه جا گذاشته‌ام. شاگردتان بيايد دم خانه تا پول به او بدهم بياورد. ميوه‌فروش هم قبول کرد و شاگرد خود را همراه خانم فرستاد.

باز خانم رفت توى اتاق و آمد بيورن و گفت: اى داد که پول توى دولاب است و کليد آن را هم شوهرم برده است. به استاد بگو امشب دو ساعت از شب رفته خودتان بيائيد تا هم پول بهتون بدهم و هم يک ساعتى با هم خوش باشيم.

شاید بپسندید: با پیدا کردن پلنگ برفی کوهستان ثابت کن که چشمات مثل شاهین تیزه!

حکایت حیلهٔ زن مکار

احتمالا بپسندید: حکایت دختر پادشاه و پسر فقیر | داستان شرط عجیب ازدواج دختر پادشاه !

همينکه اين يکى هم رفت، فوراً خانم دوباره چادر خود را سر خود انداخت و نوکر خود را هم دنبال خود و رفت در دکان يک نفر سقط‌فروش و گفت: اى آقا سقط‌فروش دويست تومان قند و چاى و تنباکو و شمع گچى و صابون بيار. همينکه همه را آوردند و دست حمال و نوکر و دادند باز دست کرد توى جييب خود ‘و همان حقه را سوار کرد’ و توى خانه هم که رفت همان حيله را به‌کار برد و براى سه ساعت از شب رفته عمو سقط‌فروش را دعوت کرد که بيايد و يک ساعتى با هم خوش باشند و پول آن‌را هم بگيرد و برود.

باز وقتى شاگرده رفت خانم چادر کرد و با نوکر خود راه افتاد رفت دم دکان يک نفر بلورفروش دويست سيصد تومان هم اينجا از همه جور اسبابى خريد کرد و داد دست حمال و نوکر خود و همينکه آنها رفتند دست کرد توى جيب خود و گفت: اى داد و بيداد که يادم رفته است کيف پول خود را همراه بياورم. (ها، علامت تصغير است ک عوام معمولاً در آخر اغلب اسامى عام اضافه مى‌کنند و مى‌گويند شاگرده، سقط‌فروشه، قصابه و امثال آن.)

يک نفر را بفرستيد دنبالم تا پول بدهم بياورد و با زتوى خانه که رفت همان ‘حقه را جفت کرد’ و گفت: به آقاى بلورفروش بگو چهار ساعت از شب رفته تشريف بياوريد اينجا که هم پولتان را بگيريد و هم يک ساعتى هم خوشمان باشد. اين‌هم رفت. زن فوراً فرستاد عقب مخياط و مخمل‌ها را پرده کرد و کرپ‌ها را روى ميزى و لباس، و اطلس‌ها را هم باز لباس کرد و چراغ‌ها و جراها و چل‌چراغ‌ها را هم چه به طاق آويزان کرد و چه توى دور طاقچه‌ها را چيد و خلاصه اتاق خود را خيلى قشنگ و مفصل درست کرد.

شام هم که شد چراغ‌ها را روشن کرد و خودش را هم هفت قلم آرايش کرد و لباس‌ها را پوشيد و نشست. اتفاقاً فوق‌العاده هم خوشگل بود يک وقت ديد يک ساعت از شب رفته صداى در بلند شد. فوراً برخاست و رفت در را باز کرد و ديد آقاى بزاز است. خيلى سلام و تعارف کرد و گفت: بفرمائيد، خيلى مشرف فرموديد. بزاز ديد، به‌به، عجب خانم قشنگى است و عجب اتاق باشکوهي.

شاید بپسندید:  متولد کدوم ماهی تا مهم ترین نقطه ضعفت رو بگم؟  

نشستند و يک ساعتى با هم خوش بودند و صحبت‌هاى عاشقانه مى‌کردند که يک‌هو ناغافل صداى در بلند شد. زن گفت: اى داد که شوهرم آمد، بنا نبود به اين زودى بيايد، حالا شما چکار مى‌کنيد؟ بزاز گفت: من که اينجا غريب هستم و کور، نمى‌دانم چکار بکنم… زن گفت: بيائيد برويد توى اسن صندوق تا من درش را ببندم. بزاز رفت توى صندوق و زن در آن را بست و دويد در را باز کرد ديد آقاى سقط‌فروش است .

با هم آمدند نشستند و ‘دل دادند و قلوه گرفتند’ * و صحبت‌هاى عاشقانه کردند که باز سر ساعت که شد ديدند صداى در بلند شد و باز زن گفت: اى داد و بيداد شوهرم آمد. شما حالا چکار مى‌کنيد؟ سقط‌فروش گفت: نمى‌دانم. زن گفت: بيائيد برويد زير پايه اين چراغ قايم بشويد. سقط‌فروش جست و رفت زير پايه چراغ پنهان شد و زن به تندى رفت در را باز کرد ديد آقاى بلورفروش است. سلام و تعارف خيلى گرم و نرمى با او کرد و با هزار قر و قر يارو را برد توى اتاق و نشستند باز سرگرم خوشى و صحبت‌هاى عاشقانه شدند که بعد از يک ساعت باز صداى در بلند شد و زن گفت: اى واى خاک به‌سرم.

* عوام کليه را ‘قلوه’ تلفظ مى‌کنند و منظور از اين اصطلاح محلى به‌معنى سخت سرگرم صحبت شدن و از روى قلب با يکديگر درددل کردن است.

اين صداى در زدن شوهرم است، حالا چکار مى‌کنيد؟ بلورفروش که مردى محترم بود رنگاز روى او پريد و گفت: من نمى‌دانم، دخيلت، يک کارى بکن که آبروى من نريزد. زن گفت: برويد پشت تاپو قايم بشويد. همينکه بلورفروش قايم شد دويد رفت در را باز کرد و ديد آقاى ميوه‌فروش است. آمدند نشستند ساعتى که خوش گذراندند دوباره صداى در بلند شد. زن گفت: عجب مرافعه‌اى از دست اين شوهرمان داريم، باز آمدش اينکه بنا نبود امشب بيايد، حلاا شما چکار مى‌کنيد؟ گفت: چکار کنم، من راهى به‌جائى نمى‌برم.

بیشتر بخوانید: اگه با جابجایی 2 چوب کبریت 2 تا مربع بسازی رو دست همه باهوشا زدی!

حکایت حیله زن مکار

دخيلتم، يک کارى بکن که ما ‘دک بشويم (آهسته و پنهانى فرار کردن)’ . زن گفت: شما پا شويد برويد توى ننى بچه بخوابيد، من رويتان را مى‌اندازم و مى‌گويم بچه خوابيده است. ميوه‌فروش همين‌کار را کرد و زن رفت در را باز کرد و ديد شوهر او است. خرند* گرفت به حرف زدن و تمامى تفضيلات را براى او گفت و دست آخر هم گفت: که آن يکى کجا است و آن ديگرى کجا.

* به فتح خ و ر و سکون نون و دال در اصطلاح مردم اصفهان قسمتى از حياط منزل است که آجر فرش شده باشد.

شاید بپسندید: تست قدرت دید: تفاوت های دو تصویر برکه زیبا را پیدا کن!

***پایان قسمت اول

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

شاید بپسندید:چیستان: کدام سبزی است که به صورت منجمد، کنسرو شده، فرآوری شده، پخته شده و … به جز تازه فروخته نمی شود!؟

 

 

 

آلزایمر و فعالیت مغز و  بازی های فکری

محققان دریافته اند که بخشی از اختلالات مغزی و رشد بیماری هایی همچون فراموش و آلزایمر با کاهش فعالیت های مغزی در ارتباط است. لذا برای جلوگیری و یا احمالا رشد این بیماری ها، باید تحرک مغز را افزایش داد. سوالات ریاضی شبیه سوال هوش ریاضی جاضر می تواند سبب افزایش عملکرد مغز شود. حل صحیح این سوال، نیازمند تمرکز و دقت است. در واقع تنها راه حل پاسخ به این سوالات نیز همین نکته است. بر همین اساس سوالاتی از این دست در کنار ایجاد سرگرمی برای سلامت مغز بسیار مفید هستند.

شاید بپسندید: حاصل عبارت 20+30×0+1=؟ چند می شود | خیلی ها اشتباه جواب دادند!

اهمیت سوالات هوش

این سوالات به شما کمک می کنند که عملکرد مغز شما افزایش پیدا کند. در دنیای کنونی که فعالیت بدنی و مغزی کاهش پیدا کرده است این سوالات هوش می تواند دقت، تمرکز و جزئی نگری شما را افزایش دهد. این مسئله از بیماری های مختلف مغزی نیر الزایمر و … می تواند جلوگیری کند.

شاید بپسندید:آزمون تمرکز: همسر کشاورز کجاست!؟

 

 

برایتان جالب خواهد بود

قسمت دوم را در اینجا بخوانید: داستان حیله زن مکار و شوهرش: داستان زنی که شوهرش را لب آب تشنه برد و آورد + قسمت دوم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده + 8 =

دکمه بازگشت به بالا