حکایت
-
حکایت کودک حلوا فروش | داستان کودکی که گریه اش مشکل گشا شد!
زمانی که ظرف حلوا خالی شد کودک حلوا فروش پول حلوا را طلب کرد اما شیخ از پرداخت پول حلوا…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شنیدنی خیاط دزد | داستان خیاطی که شیک و ماهرانه از پارچههاي مردم ميدزدید!
قصهگويي در شب، نيرنگهاي خياطان را نقل ميكرد كه چگونه از پارچههاي مردم ميدزدند. عدة زيادي دور او جمع شده…
بیشتر بخوانید » -
حکایت خواندنی پهلوان پنبه| داستان مردی که شانسی شانسی پهلوان شد!
پیرزنی بود که از دار دنیا فقط یک پسر داشت. اسم این پسر حسنی بود، پیرزن پسر خود را خیلی…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شنیدنی مرد گدا در بازار | داستان گدایی که ساکنان یک شهر را اُسکول کرد!
فردى هرروز در بازار گدایی میکرد و مردم حماقت وی را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می…
بیشتر بخوانید » -
حکایت ماهی و زن حریص | حکایت زنی که آنقدر حریص بود که هیچ چیز راضیش نمی کرد!
مرد ماهيگيرى بود که زندگيشُ از صيد ماهى گذران مىکرد. خودش بود و زنش، تو يه خرابه هم زندگى مىکردن.…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه عشق به پستچی | داستان دختری که در 14 سالگی عاشق جوان پستچی محلشان شد!
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم. خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ،…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شنیدنی بهلول و مهمانی قاضی | عاقبت مهمان بهلول چه می شود!؟
بهلول شبی در خانهاش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود که قاصدی از راه رسید. قاصد پیام…
بیشتر بخوانید » -
حکایت طنز دو دیوانه | داستان دیوانه ای که فکر می کرد دیوانه نیست!
فرهاد و هوشنگ هر دو دیوانه در یک آسایشگاه روانى بودند. یک روز همینطور که در کنار استخر قدم مى…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شنیدنی راه و بیراه | عاقبت رفیق حسود و خیانتکار
مرد راست و درستی بود که مردم به او «راه» میگفتند. راه، روزی از روزها هوای سفر زد به سرش.…
بیشتر بخوانید » -
حکایت شنیدنی شیطان و زن مکار !
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش…
بیشتر بخوانید »