;
تفریح و سرگرمیحکایت

داستان شنیدنی پیرمرد برزگر و خرس طماع!

داستان پیرمرد برزگر و خرس طماع: پيرمردى بود که قطعه زمينى داشت. اين پيرمد نان سالانهٔ خود و هفت دختر خود را از کشت زمين به‌دست مى‌آورد. يک روز پيرمرد مشغول شخم زدن زمين خود بود، خرسى از راه رسيد و گفت: عمو! خداقوت مرا شريک خودت مى‌کنيم؟

شاید بپسندید:اشتباه تصویر منظره برفی را در نگاه اول پیدا کنی، مثل عقاب تیزی!

داستان پیرمرد برزگر و خرس طماع

کشاورز ترسيد و گفت: بله، بله تو را شريک مى‌کنم.

خرس گفت: تو که مشغول شخم زدن زمين هستي، من هم مى‌روم و موقع آبيارى زمين برمى‌گردم.

مرد حرفى نزد و خرس هم راهش را کشيد و رفت: پيرمرد خوشحال شد و فکر کرد: خرس فراموش‌کار است و ديگر برنمى‌گردد. من هم به کارم مى‌رسم.

شخم زدن مرد تمام شد. زمين را تخم پاشيد و آن‌را آبيارى کرد که سر و کله خرس پيدا شد و گفت: عمو خدا قوت. حالا که دير رسيدم و زمين را آبيارى مى‌کني، مى‌روم و موقع وجين کردن برمى‌گردم.

پيرمرد قبول کرد و خرس هم راهش را کشيد و رفت. گندم‌زار سرسبز شد. ساقه‌هاى گندم هم بلند شد و موقع درو کردن آنها نزديک مى‌شد اما از خرس خبرى نشد.

مرد کشاورز کار وجين کردن را تمام کرده بود و آخرين آب را به زمين مى‌داد که خرس پيداش شد و گفت: عمو، خداقوت. خسته نباشي. مثل اينکه کمى دير کردم. حالا که علف‌هاى هرزه را وجين کردي، مى‌روم و وقت درو برمى‌گردم.

شاید بپسندید: حکایت حرف مفت زدن| اصطلاح حرف مفت نزن از کجا آمد!؟

فصل درو رسيد و از خرس خبرى نشد. مرد کشاورز، خرمن را درو کرد و بافه‌هاى گندم را روى هم چيد تا آنها را با خرمن‌کوب بکوبد. در اين موقع خرس سر رسيد و گفت: عمو سلام. خدا قوت. حالا که نرسيدم گندم‌ها را درو کنم و تو دارى آنها را مى‌کوبي، مى‌روم و موقع باد دادن گندم مى‌آيم کمکت.

پيرمرد ديگر حرفى نزد و خرس هم رفت. کشاورز با کمک دخترهاى خود خرمن را کوبيد و آن‌را براى باد دادن آماده کرد. خرس نيامد و پيرمرد گفت: امسال عجب گندم خوب و پربرکتى شده!! خدايا کاش که ديگر خرس نيايد.

باد که وزيد مشغول باد زدن گندم شد. کارش را که تمام کرد. تل بزرگى کاه و مقدارى گندم به‌جا ماند. دخترها جوال‌ها را آوردند تا گندم را بار کنند و کاه را به زاغه ببرند. پيرمد، جوال اول را برداشت تا آن‌را از گندم پر کند که خرس سررسيد و گفت: عمو، خدا قوت! مثل اينکه کار تمام شده و حالا وقت تقسيم کردن است. اما من خيلى دير آمدم و چون زمين مال خدا است و توى روى آن زحمت کشيده‌اي، بايد سهم بيشترى ببري. گندم که تل کوچکى است براى من و کاه که تل خيلى بزرگترى است، براى تو.

پيرمرد ترسيد و حرفى نزد، اما به حاصل کارش که نگاه کرد، دست و پايش از غم و غصه سست شد. رفت و کمى دورتر از خرمن جا، روى يک بلندى نشست و فکر کرد. روباهى از آن طرف‌ها مى‌گذشت. پيرمرد را که ديد، نزديک آمد و گفت: اى پيرمرد مثل اينکه خيلى ناراحت هستي؟

کشاورز هم ماجراى گندم و خرس را براى روباه تعريف کرد. روباه گفت اين که ناراحتى ندارد! من فکرش را کرده‌ام و راهى به تو نشان مى‌دهم که تمام خرس‌ها عبرت بگيرند و ديگر جرأت نکنند اين‌طرف‌ها را نگاه‌ کنند. روباه دوباره گفت: من مى‌روم آن تپهٔ روبه‌روئى و با دمم گرد و خاک مى‌کنم. وقتى که خرس پرسيد چه خبر شده، بگو چشم پسر پادشاه کور شده سواران را فرستاده دنبال شکار خرس تا از پيه و روغن او دارو درست کنند و براى مداواى چشم پسر پادشاه ببرند. وقتى که ترسيد و گفت چکار کنم. خرس را بکن توى جوال و در آن‌را محکم ببند.

پيرمرد خوشحال شد و به طرف خرس رفت و کنار خرمن‌ها نشست. خرس مشغول پر کردن جوال‌هاى گندم بود که ناگهان نگاهش به تپه افتاد. دست از کار کشيد و از پيرمرد پرسيد: عمو، آن گرد و غبار روى تپه مال چيست؟

پيرمرد جواب داد: چشم پسر پادشاه کور شده و سوارهاى او دنبال خرسى مى‌گردند تا روغنش را بگيرند و از آن دارو درست کنند.

شاید بپسندید: حکایت زنان حیله گر و جذاب و قول و قرار در حمام+ قسمت اول

خرس که خيلى ترسيده بود، به پيرمرد پناه برد. پيرمرد کشاورز گفت: برو داخل اين جوال‌. من هم در آن‌را مى‌بندم و روى جوال کاه مى‌ريزم.

خرس فورى قبول کرد و داخل جوال شد. پيرمرد هم معطل نشد و در جوال را با طناب محکم بست و دخترهايش را صدا زد. هر کدام از آنها چماقى آوردند و با کمک پدرشان آنقدر خرس را زدند که استخوان‌هايش هم خرد شد.

پيرمرد به‌قدرى خوشحال بود مثل اينکه خدا هفت پسر به او داده بود. جوال‌ها را از گندم پر کرد و در همه را دوخت تا آنها را به خانه ببرد که روباه سررسيد و گفت: عمو! خرس را که من از بين بردم. حالا سهم او به‌من مى‌رسد.

پيرمرد که بيشتر از همه ناراحت بود، لحظه‌اى فکر کرد و گلويش را به انگشت‌هايش فشرده و ناگهان بادى از او خارج شد.

روباه پرسيد: اين صداى چه بود؟

مرد کشاورز گفت: سگ‌هاى آبادى هستند که دارند به اين طرف مى‌آيند.

روباه ترسيد و طورى فرار کرد که باد هم به او نمى‌رسيد. دلتان شاد و دماغتان چاق.

شاید بپسندید: چیستان: دختر و یا پسر باباته ولی خواهر و برادرت نیست!؟

داستان پیرمرد برزگر و خرس طماع

– برزگر و خرس

– افسانه‌هاى لرستان – ص ۳۸

– گردآورنده: بهرام فرخفال

به نقل از فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران – جلد اول -على اشرف درويشيان – رضا خندان (مهابادى)

شاید بپسندید: آزمون دقت ذهن: تنها عده کمی قادر به دیدن خرگوش پنهان تصویر هستند!

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

شاید بپسندید: فقط 8 درصد افراد قادر به شناسایی گربه بین جغذها در عرض 10 ثانیه بودند!

 

 

 

برایتان جالب خواهد بود

شاید بپسندید: آزمون تمرکز: کدام مخزن زودتر از بقیه، پر می شود!؟

 

 

 

 

اهمیت سوالات هوش

این سوالات به شما کمک می کنند که عملکرد مغز شما افزایش پیدا کند. در دنیای کنونی که فعالیت بدنی و مغزی کاهش پیدا کرده است این سوالات هوش می تواند دقت، تمرکز و جزئی نگری شما را افزایش دهد. این مسئله از بیماری های مختلف مغزی نیر الزایمر و … می تواند جلوگیری کند.

شاید بپسندید: چیستان: کدام ماده خوراکی ترش است که دو حرف اولش عضو بدن است!؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده − هشت =

دکمه بازگشت به بالا