;
تفریح و سرگرمی

حکایت بهلول و مرد کفشدوز شیاد

حکایت‌های بهلول، داستان‌هایی کوتاه، جالب و آموزنده هستند که گاه حکایاتی طنزآلود و خنده‌دار نیز در بین آنها یافت می‌شود. بهلول در قرن دوم هجری قمری در شهر کوفه می زیست. می گویند او دیوانه نبود و خود را به دیوانگی زد. چشمک امروز باشماست و حکایت بهلول و مرد کفشدوز شیاد.

بیشتر بخوانید: حکایت مرد نابینای ثروتمند و بی خیال ترین فرد جهان

حکایت بهلول و مرد کفشدوز شیاد

بهلول که خانه ای نداشت، بدنبال مکانی برای سکونت بود. لذا در مخروبه ای در آخر شهر ساکن شد. در کنار این مخروبه، مرد کفشدوزی نیز خانه داشت. موقعیت خانه کفشدوز به گونه ای بود که کاملا به خرابه و همچنین بهلول نظارت کامل داشت. بهلول از مال دنیا چیزی نداشت، جز صد درهم که آن را در مخروبه و در زیر خاک پنهان کرده بود. گاهی در میانه شب، بهلول محل را می شکافت و به قدر نیاز یک درهمی بر می داشت و باز بقیه را در زیر خاک مخفی می کرد.

از قضا کفشدوز شبی از شب ها که خوابش نمی برد به بیرون نگاه کرد. بهلول را دید که در حال کنار زدن خاک در گوشه ای از مخروبه بود. او احتمال داد که بهلول در آن محل، چیزی را پنهان کرده است. فردا آن روزی که بهلول مخروبه را ترک کرد، کفشدوز وارد خرابه شد و محل را شکافت. کیسه درهم را یافت. آن ها را برداشت و آرام، خرابه را ترک کرد.

از قضا نیمه شبی که بهلول به پول احتیاج داشت؛ رفت و جای پول‌ها را زیر و رو نمود، اثری از پول‌ها ندید. او احتمال داد که تنها کسی که می تواند پول را برداشته باشد، کفشدوز است.

لذا هیچ سر و صدایی نکرد. چند روز گذشت و بهلول به خانه کفشدوز رفت.

بهلول در خانه کفشدوز

به کفشدوز گفت: برادر من وارثی ندارم. اما می خواهم رازی را با تو در میان بگذارم. برایم حسابی بکن.

کفشدوز گفت: بفرما برادر. در خدمت هستم.

بهلول محل چند خرابه را نام برد و ذکر کرد که در هر کدام از خرابه های چه مبلغی را پنهان کرده است. در آخر هم گفت در همین خرابه هم فلان مبلغ پنهان کرده است. از کفشدوز پرسید کل پول ها چقدر شده است.

کفشدوز گفت: دو هزار دینار.

بهلول تأملی نمود و بعد گفت: رفیق عزیز! می‌خواهم مرا مشورت کنی!

کفشدوز گفت: هر مشورتی بخواهی در خدمت هستم.

بهلول گفت: می‌خواهم همه پول‌ها را که در جاهای دیگر پنهان کرده ام، همه را  به همین جایی که سکونت دارم، انتقال دهم. چه صلاح می بینی؟

کفشدوز بلافاصله گفت: فکر بسیار عالی و پسندیده ای است. باید تمام دارایی خود را در نزد خودت نگه داری.

بهلول گفت: پس مشورت تو را قبول می‌نمایم و می‌روم تا تمام پول‌ها را بردارم و بیاورم و در همین خرابه پنهان نمایم. این را گفت و فوراً از نزد کفشدوز دور شد.

کفشدوز بعد از رفتن بهلول با خود گفت: بهتر است این مختصر پولی را که از زیر خاک بیرون آورده‌ام سرجای خود بگذارم. بعد که بهلول، تمامی پول‌ها را آورد به یک‌باره محل آنها را پیدا و تمام پول‌های او را بردارم. با این فکر تمام پول‌هایی را که از بهلول ربوده بود سر جایش گذاشت. پس از چند ساعتی که بهلول به آن خرابه آمد و محل پول‌ها را نگاه کرد، دید که کفشدوز پول‌ها را باز گردانده و سر جای خود گذاشته است. پول‌ها را برداشت و خرابه را ترک کرد و به جای دیگری نقل مکان کرد.

شما همواره می توانید پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

لینک های مرتبط:

حکایت: ملا نصرالدین و دیگی که فرزند به دنیا آورد!

در نگاه اول بگوئید چه دیدید، تا بگوئیم چه جور آدمی هستید!؟

تست قدرت بینایی: آیا توانستید خرس پنهان شده را در این عکس پیدا کنید؟

چند تا چهره دیدید؟ بیشتر افراد تنها قادر به دیدن 4 چهره از 13 چهره در تصویر هستند!

چند ستون در تصویر می بینید؟|شما چپ مغز هستید یا راست مغز؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهارده − یازده =

دکمه بازگشت به بالا