حکایت
-
امانت داری بازرگان و دوستش | حکایت بازرگانی که دوست خائن خود را درست و حسابی ادب کرد!
بازرگانی زندگی میکرد که در صداقت و راستگویی زبانزد خاص و عام بود و در مواقع ضروری به همه کمک…
بیشتر بخوانید » -
دکتر و دعای پیرزن فقیر | داستان پزشکی که هواپیمایش دچار سانحه شد تا دعای پیرزن مستجاب شود!
پزشک و جراح مشهوری در پاکستان به نام آیشان برای شرکت در یک کنفرانس علمی که برای بزرگداشت و تکریم…
بیشتر بخوانید » -
داستان حضرت سلیمان و زبان گربه ها: سرگذشت تلخ مردی که می خواست زبان حیوانات را بیاموزد!
مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را…
بیشتر بخوانید » -
حکایت تنبل ها و شاه عباس | ماجرای خنده دار تنبل خانه شاه عباس!
شاه بلـافاصله دستورداد تا تنبلخانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد. بودجه ای نیز به این…
بیشتر بخوانید » -
حکایت کشاورز ساده دل و دله دزدها| داستان کشاورزی که کلاه گشادی سرش رفت!
کشاورز فقیری برغالهای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز میگشت، تعدادی از اوباش…
بیشتر بخوانید » -
معنی ضرب المثل شستم خبردار شد!
عبارت شستش خبردار شد کنایه از این است که شخص از یک موضوع خاص که منجر به رساندن ضرر و…
بیشتر بخوانید » -
داستان پندآموز بازرگان و رمال طمعکار!
در يکى از شهرها، رمالى زندگى مىکرد که در کار خود بسيار استاد بود. روزى از روزها به حجرهٔ بازرگانى…
بیشتر بخوانید » -
حکایت ضرب المثل سواره خبر از حال پیاده ندارد و سیر از گرسنه!
در روزگاران قدیم، مردی سوار بر شتر از بیابان داغ و خشکی در حال گذر بود، مرد سواره دلش میخواست…
بیشتر بخوانید » -
تاجر و مرد حمال: حکایت تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش
مرد حمالى بود، يک روز داشت بار مىبرد. رسيد به يک باغ. بارش را زمين گذاشت و گفت: خدايا من…
بیشتر بخوانید » -
مرد فقیر خیالباف و کوزه روغن | حکایت مرد فقیری که یک کوزه روغن داشت و هزار آرزو !
بازرگاني بود که روغن، خريد و فروش مي کرد . همسايه اين بازرگان ، يک درويش فقير و ساده بود.…
بیشتر بخوانید »