حکایت عاشقانه شاهزاده و دختر ابراهیم کش از داستان های کهن فارسی+ بخش اول

شاهزاده و دختر ابراهیم کش: شاهزادهاى سى و پنج سالش شده بود و هنوز ازدواج نکرده بود و از اين بابت هر چه مادرش يادآور مىشد که اى فرزند فکرى به حال فرداى خود بکن، گوش کرى مىگرفت و انگار نه انگار که پيرى و کورى هم هست.
شاهزاده و دختر ابراهیم کش
تا آنکه مادر به فکر افتاد به خانهٔ برادر شاه برود و از زنعموى شاهزاده بخواهد دخترش را بيارايد و به خانهٔ او بفرستد، تا مگر دل پسرش در هواى عشق و عاشقى قرار بگيرد و راضى به ازدواج شود!
مادر شاهزاده به خانهٔ دختر رفت و گفت براى چه آمده است، پس دختر به گرمابه رفت و لباس زيبا به تن کرد و خود را آراست و راهى بارگاه عمويش شد، و چون به قصر وارد گرديد با شاهزاده که بىخبر از آمدن او بود روبهرو شد. آن دو قدرى به هم نگاه کردند و شاهزاده که از عطر خوش دختر دچار شادمانى شده بود و از زيبائىاش به شگفت آمده بود، لبخند به لب آورد و به دختر خوشآمد گفت.
آن دو در باغ قدمزنان از هر درى سخن راندند و چون دختر قصد رفتن کرد، شاهزاده ناراحتى نشان داد و گفت بمان، اما دختر قصر را ترک کرد و شاهزادهٔ سرخوش به گوشهٔ غم نشست و از آنجا که مادرش هواى او را داشت به نزدش آمد و گفت: ‘اکنون بگوى آن گل تر و تازه شايستهٔ تو هست؟’ شاهزاده که سخت عاشق شده بود و از عطر دلانگيز دختر در هواى ديگرى قرار داشت، گفت: ‘اى مادر، هر چه خواهى بکن، که حرف، حرف تو است!’
شاه از دختر برادرش خواستگارى به عمل آورد و دستور داد شهر را آينهبندان و چراغان کنند و هفت شبانهروز هم عروسى بگيرند. هفتهاى پس از هفتهٔ عروسى سپرى شد و شاهزاده که از وضع موجود خسته شده بود گفت اسبش را زين کنند تا به گلگشت صحرا برود.
شاید بپسندید:حکایت جالب شاهزاده و دختر ابراهیم کش از داستان های کهن فارسی+ بخش پایانی
شاهزاده اسبش را سوار شد و از شهر بيرون رفت. رفت تا به جائى رسيد که از آب و سبزه، و درخت به باغى بزرگ مىمانست. شاهزاده بر لب جوئى ايستاد و از ترک اسبش پائين آمد و دنبالهٔ جوى را گرفت تا آنکه آبگيرى زلال پيدا آمد. شاهزاده خم شد تا در آب دست و روى بشويد و خستگى از تن بهدر کند، اما نقش پرىروئى در آب، او را از اين کار بازداشت. چندان که دستپاچه شد و خود را در آب افکند تا مگر به دختر دست پيدا کند، که زلال آب به هم خورد و نقش ناپديد گرديد.
شاهزاده از آبگير به در آمد و همين که سرش را بالا کرد پرىروئى را بر لب پنجره ديد که خم شده بود و عکسش در آبگير افتاده بود. دختر لبخندى لطيف به لب آورد و پس از آن دو لنگهٔ ‘درچه’ (مخفف دريچه) را به هم زد و از چشم رفت. شاهزاده هر چه کنار پنجره ايستاد تا مگر دختر ابريشمکش بار ديگر خودش را نشان بدهد، ديد که خبرى نشد، آشفتهحال و خيس، بر اسبش پريد و به تاخت از آنجا دور شد.
شاهزاد به قصر که رسيد، همچنان گيج و پريشان به اتاقش رفت و چون با زن خود تنها ماند هيچ نگفت و به گوشهٔ غم نشست. همسر شاهزاده که نگران حال شوهرش شده بود پرسيد چه شده، و شاهزاده لب از لب باز نکرد. زن به خيالش آمد که اسب شوهرش بدخلقى نشان داده و او را بر زمين زده است، ولى حقيقت چيزى ديگر بود و شاهزاده از اين جهت نمىتوانست عقدهٔ دل را خالى کند.
هفت روز سپرى شد و شاهزاده از قصر بيرون نرفت و لب به گفت نگشود، تا آنکه فرصتى دست داد و با مادر خود تنها ماند. مادر گفت بگو تو را چه شده و حالى چنين زار چرا پيش آمده است! شاهزاده حکايت دل خويش با مادر باز گفت، او که دچار تعجب شده بود گفت: ‘چند ده روزى از دامادىات نمىگذرد و عروسى تازه در خانه دارى و بيشتر به همين يکى هم رضايت نمىدادي، و حال آمدهاى و مىگوئى که عاشق هستي!’ و افزود: ‘شايد که فردا هم نفر سومى پيدا کني!!’
شاهزاده سوگند بهجاى آورد و گفت: ‘اين آتش، شعبهاى ديگر دارد، و مطمئن باش اگر به خواستگارى بروى و دختر را به عقد من درآوري، مرگ را که چهار نعل بهسوى فرزندت رو گرفته است، از دور و بر اين قصر فرارى خواهى داد.’ مادر که جان فرزند برايش از جان خود عزيزتر بود به فکر چاره افتاد و دست آخر تصميم گرفت به ديدن دختر ابريشمکش برود.
احتمالاً بپسندید: افسانه یا حکایت خارکن و دو دخترش | خارکنی که دو تا دخترشو از خانه بیرون کرد!
فرداى آن روز مادر شاهزاده راهى جائى شد که دختر ابريشمکش زندگى مىکرد، و از آنجا که دختر زن سلطان را مىشناخت به پيشواز او رفت. آن دو مدتى به گفتوگو نشستند، و زن پادشاه که به جهت خواستگارى رفته بود، از حال و روز پسرش و تعلق خاطرى که پيدا آمده بود سخن گفت. دختر که در پى پاسخ بود سرى تکان داد و گفت: ‘دختر کشاورزى بيش نيستم، و همين زندگى ساده مرا بس!؟
مادر شاهزاده که مصمم به راضى کردن دختر بود دست از اصرار برنداشت و دختر که به فکر افتاده بود، ديدار شاهزاده را به فال نيک گرفت و گفت: ‘با اين شرط، که شبها پيش او نمانم، رضايت به وصلت مىدهم!’ مادر شاهزاده همين که اين گفته را شنيد خانهٔٔ دختر را ترک کرد و راهى قصر شد، و چون به آنجا رسيد پيش شاهزاده رفت و آنچه ديده بود و شنيده بود براى او تعريف کرد.
شاهزاده گفت: ‘آنچه را که دختر ابريشمکش خواستار شده، پذيرا هستم!’ مادر شاهزاده که رضايت بهشرط دختر نداشت هر چه کرد تا فرزند را از قبول شرط به دور دارد فايده نگرفت، و چون ناگزير به نجات فرزند بود به پيش پادشاه رفت و قضيه را با او در ميان نهاد.
شاید بپسندید: کدام ویژگی ات را برای موفقیت باید تقویت کنی!؟ | در نگاه اول چی دیدی!؟
فردا، روز که برآمد شاه و زنش به خانهٔ دختر ابريشمکش رفتند، و گفتند براى خواستگارى آمدهاند، دختر گفت: ‘اگر بهشرط رضايت هست، مىپذيرم عروستان بشوم!’ شاه گفت: ‘فرزند من شرط تو را پذيرفته، و تو هم بايد بدانى که او داراى همسرى است که دختر برادر من است!’ دختر ابريشمکش روى درهم کرد و گفت: ‘مهر شاهزاده هم بر دل من سنگين است.’
قرار عروسى گذاشته شد، و چون هنگام آن رسيد، شهر را دوباره چراغان کردند، و دختر ابريشمکش به عقد شاهزاده درآمد.
از همان روز عروسى دختر ابريشمکش به هنگام غروب قصر را ترک مىکرد و از نظرها گم مىشد. شاهزاده چندى دندان روى جگر گذاشت و از دختر ابريشمکش نپرسيد شبها چه مىکند و به کجا مىرود، تا آنکه روزى خلق خوش خود را از دست داد و خطاب به دختر گفت: ‘وقت آن است که بدانم چه کاسهاى زير نيمکاسه است!’ دختر که غضب شاهزاده را به جد گرفته بود، گفت: ‘نه به خيانت، و نه به دزدى مىروم، بلکه شب هنگام راه را بر ستمگران و دارايان مىبندم، و از ايشان مال و سکه مىستانم و بر گدايان و تنگدستان مىبخشم!’
شاهزاده از سخن دختر ابريشمکش به تعجب افتاد، ولى آنرا به ياد آورد و گفت: ‘کاري، که از آن، حق به حقدار برسد، خير است’ و از سر راه دختر ابريشمکش به کنار رفت، تا در پى کار خورد برود!
بیشتر بخوانید: حکایت شاهزاده و دختر ابراهیم کش از داستان های کهن فارسی+ بخش دوم
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
شاید بپسندید: اگر آهوهای کوهی را در تصویر شناسایی کنید قدرت دیدت مثل شاهینه!
دلایل عدم تمرکز چیست؟
می تواند علل روانی، محیطی و فیزیولوژیکی داشته باشد. نکته مهم این است که سعی کنیم اثرات این علل را به حداقل برسانیم. اعتیاد به فناوری نیز یکی از عواملی است که اخیراً باعث عدم تمرکز می شود.
شاید بپسندید: اگه گربه ای که داره نگات می کنه رو پیدا کنی، چشات مثل شاهینه!
تمرکز و عدم تمرکز چیست؟
تمرکز، توانایی ایجاد دقت بر روی یک کار بدون تأثیر محرک های داخلی و خارجی است. به طور خلاصه، تمرکز به معنای کنترل ذهن است. تمرکز به عنوان یکی از پیش نیازهای موفقیت پذیرفته شده است. اما عدم تمرکز به معنای کنترل ذهن توسط محرک های درونی و بیرونی است. به این ترتیب عدم تمرکز و کمبود آن، امکان یادگیری و کار با کیفیت را با خلل ایجاد می کند.
شاید بپسندید: تست روان شناسی: با انتخاب یکی از اسب ها قدرت درونیات را بشناس!
آلزایمر و فعالیت مغز و بازی های فکری
محققان دریافته اند که بخشی از اختلالات مغزی و رشد بیماری هایی همچون فراموش و آلزایمر با کاهش فعالیت های مغزی در ارتباط است. لذا برای جلوگیری و یا احمالا رشد این بیماری ها، باید تحرک مغز را افزایش داد. سوالات ریاضی شبیه سوال هوش ریاضی جاضر می تواند سبب افزایش عملکرد مغز شود. حل صحیح این سوال، نیازمند تمرکز و دقت است. در واقع تنها راه حل پاسخ به این سوالات نیز همین نکته است. بر همین اساس سوالاتی از این دست در کنار ایجاد سرگرمی برای سلامت مغز بسیار مفید هستند.
شاید بپسندید: حکایت طنز کار از محکم کاری عیب نمی کند | داستان مردی که پاهای همسرش را می بست تا بیرون نرود!
اهمیت سوالات هوش
این سوالات به شما کمک می کنند که عملکرد مغز شما افزایش پیدا کند. در دنیای کنونی که فعالیت بدنی و مغزی کاهش پیدا کرده است این سوالات هوش می تواند دقت، تمرکز و جزئی نگری شما را افزایش دهد. این مسئله از بیماری های مختلف مغزی نیر الزایمر و … می تواند جلوگیری کند.
شاید بپسندید:داستان زن زیبای جوحی و قاضی هوس باز | داستان قاضی هوس بازی که در صندوق زن جوحی گرفتار شد!
برایتان جالب خواهد بود
احتمالا بپسندید: افسانه گنج گمشده | قصه جوانی که در خواب نشانی گنجی را به او میگویند و او به دنبال گنج به راه میافتد!
شاید بپسندید: دقت ات خوب باشه تو یه نگاه اشکال تصویر اتاق مطالعه را پیدا می کنی!