حکایات پندآموز و زنده می تواند برای هر کسی جالب باشد. بخش سرگرمی چشمک هر روز با شماست و یک داستان و حکایت پندآموز. با حکایت کلاغ و کوزه آب همراه باشید.
حکایت کلاغ و کوزه آب
یک روز گرم تابستانی بود. کلاغ بسیار تشنه بود. او برای یافتن آب به پرواز درآمد، بر فراز خانه‌ها، مزارع و درختان پرواز کرد، اما آبی پیدا نکرد. پس از مدت ها به مزرعه ای رسید. سرانجام کوزه آبی را در زیر یکی از درختان مزرعه دید.
کلاغ از یافتن آب در روز گرم تابستان بسیار خوشحال شد، بلافاصله بال هایش را تکان داد، به سمت درخت سر خورد و روی زمین فرود آمد. سریع به سمت کوزه رفت و به داخل کوزه نگاه کرد. آب در کوزه بسیار کم بود. کلاغ منقار خود را در کوزه فرو کرد اما نتوانست به آب برسد. چون سطح آب خیلی کم بود و دهانه کوزه خیلی باریک بود، مانع از رسیدن کلاغ به آب می شد.
سعی کرد کوزه را هل دهد تا آب کوزه را خالی کند، اما کوزه خیلی سنگین بود. کلاغ ناامید شد. او واقعا تشنه بود و به شدت نیاز به نوشیدن آب داشت. او می توانست تسلیم شود یا برای جستجوی آب به مزرعه دیگری پرواز کند، اما این کار را نکرد. در عوض نگاهی به اطراف انداخت و گفت: “دیگر چه کار می توانم بکنم؟”
او مدتی این سو و آن سو حرکت کرد و با خودش فکر کرد.
در مزرعه، سنگریزه های زیادی وجود داشت. ایده خوبی به ذهنش خطور کرد! سنگریزه ای برداشت و در پارچ انداخت. یک سنگریزه دیگر، یک سنگریزه دیگر. هر سنگریزه ای که به داخل کوزه می انداخت، سطح آب بالاتر می آمد. کلاغ سنگریزه های زیادی به درون کوزه می انداخت تا در نهایت سطح آب تا لبه پارچ بالا آمد. کلاغ آب را نوشید و با خوشحالی به پرواز درآمد!
توصیه: قدرت تفکر بر هر چالشی غلبه می کند!
دیگر داستانها:
بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
داستان ملا نصرالدین و غاز یک پا
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
