;
تفریح و سرگرمی

حکایت دزد پررو و درخت خرما

مثنوی معنوی اثر گران‌بها از “محمد جلال الدین بلخی” عارف و شاعر پارسی است. این کتاب از 26000 بیت و 6 دفتر تشکیل شده و یکی از کتب ادبیات عرفانی و حکمت پس از اسلام محسوب می‌شود. مثنوی مولوی، به صورت عمده از «حکایت» به عنوان ابزاری برای بیان تعلیمات اخلاقی استفاده می‌کند. ترتیب قرار گرفتن حکایتهای گوناگون در این کتاب ظاهراً نظم مشخصی ندارد. شخصیت‌های اصلی حکایتها می‌تواند از پیامبران و پادشاهان تا چوپانان و بردگان باشد. حیوانات نیز نقش پررنگی در این حکایتها بازی می‌کنند. چشمک امروز با شماست و یک حکایت زیبا از مثنوی معنوی مولانا. با حکایت دزد پررو و درخت خرما همراه باشید.

بیشتر بخوانید: حکایت مرد کفشدوز و سوزن کفاشی

حکایت دزد پررو و درخت خرما

مردی در یک باغ ، درخت خرما را با شدت ‌تکان می‌داد و بر زمین می‌ریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را می‌کنی؟ دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت می‌کنی؟

از خدا شرمیت کو چه می‌کنی

گفت از باغ خدا بندهٔ خدا

گر خورد خرما که حق کردش عطا

عامیانه چه ملامت می‌کنی

بخل بر خوان خداوند غنی

صاحب باغ به غلامش گفت:

-آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مردک را بدهم.

آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او می‌زد.

دزد فریاد برآورد و گفت:

-از خدا شرم کن. چرا می‌زنی؟ مرا می‌کشی.

صاحب باغ گفت:

-این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت بنده خدا می‌زند. من اراده‌ای ندارم کار، کار خداست. دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست می‌گویی ای مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار.

گفت ای ایبک بیاور آن رسن

تا بگویم من جواب بوالحسن

پس ببستش سخت آن دم بر درخت

می‌زد او بر پشت و ساقش چوب سخت

گفت آخر از خدا شرمی بدار

می‌کشی این بی‌گنه را زار زار

گفت از چوب خدا این بنده‌اش

می‌زند بر پشت دیگر بنده خوش

چوب حق و پشت و پهلو آن او

من غلام و آلت فرمان او

گفت توبه کردم از جبر ای عیار

اختیارست اختیارست اختیار

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

حکایت فروشنده دورگرد و الاغ حیله گر

لینک های مرتبط:

حکایت بهلول و مرد کفشدوز شیاد

حکایت مرد حکیم و حاکم شهر

داستان ملا نصرالدین و غاز یک پا

حکایت مرد نابینای ثروتمند و بی خیال ترین فرد جهان

بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش  و بز حسود

حکایت: ملا نصرالدین و دیگی که فرزند به دنیا آورد!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

12 + سه =

دکمه بازگشت به بالا