قصه های کهن
-
تفریح و سرگرمی
حکایت احمد تجار: زنی با لبخند گلریز و ارتشی خیالی، پادشاه چین را به زانو درآورد!
روزى احمد تجار که مرد بسيار ثروتمندى بود براى تجارت عازم چين شد. احمد تجار زنى داشت که هر وقت…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت چوپان کچل و دختر کدخدا از داستان های قدیمی ایران زمین!
چوپان کچلى بود که هر روز گاو و گوسفندهاى اهالى ده را به صحرا مىبرد و مىچراند و با پولى…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت جوان خیاط و آفتاب و مهتاب: چگونه جوان خیاط توانست داماد دو پادشاه شود!
بچه خياطى بود. روزى موقع کار خوابش برد. پدر او، او را صدا زد و بيدار کرد. پسر بلند شد…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت دو عروس: برهای که زندگی یک مرد را عوض کرد!
پيرزنى بود پسرى داشت به نام ابراهيم. پيرزن از راه نخريسى برٌهٔ مادهاى خريد و به ابراهيم داد. ابراهيم هر…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت تاجر و غلام سیاه: پادشاه شدن غلام سیاهی که روزگار مردم را سیاه کرد!
تاجرى بود غلام سياهى داشت. در يکى از سفرهاى خود به بندرى رسيدند و متوجه شدند که وضع شهر غير…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
-
تفریح و سرگرمی
افسانه پرنده آبی و دختر پادشاه از سری افسانه های مردم آذربایجان!
پادشاهى بود که بچهدار نمىشد. روزى درويشى به در خانهٔ پادشاه آمد و سيبى به او داد و گفت: نيمى…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
داستان اسداله که هم دختر عموشو گرفت، هم دختر پادشاه را!
دو تاجر بودند که با هم صيغه بردارى خوانده بودند. يکى از آنها يک پسر داشت ولى ديگرى فرزندى نداشت.…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
داستان وزیر نادان و دهقان دانا: داستانی از قدرت خرد در برابر مقام و ثروت!
پادشاهى با وزير و عدهاى از همراهان به قصد شکار از شهر خارج شد. بعد از طى مسافتى چشمش به…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
داستان دزد زیرک و دختر پادشاه
در روزگار قديم دزد زيرکى بود که تمام مردم شهر از دستش به تنگ آمده بودند. روزى با رفيقش قصد…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2