قصه
-
تفریح و سرگرمی
حکایت دست زدن به دم گاوی که شرط ازدواج بود: شرط ازدواج دختر کشاورز برای معشوقه اش!
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: برو در آن قطعه زمین بایست. من…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت عارفی که چلوکبابی داشت: مرشد چلویی و لقمه‌های کباب برای شاگردان بازار !
مرشد چلویی متولد سال ۱۲۶۷ شمسی بود و نامش «میرزا احمد عابد نهاوندی» بود و چون با مردم به زبان…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت دختر پادشاه و پسر کفش دوز: نمی توان با تقدیر و دست سرنوشت مبارزه کرد!
در کنار قصر پادشاه کفشدوزى زندگى مى‌کرد و دکان او روبه‌روى پنجرهٔ اتاق دختر پادشاه بود. کفشدوز يک پسر زيبا،…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت برده نگون بخت و حماقت بی پایانش: حماقت بشر انتها ندارد!
سینوهه شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت بازرگان طماع و هیزم شکن فقیر | هیزم شکن فقیری که در شرط بندی با خدا همه چیز بدست آورد!
هیزم‌شکنی چون سایر هیزم‌شکن‌ها و سایر آدم‌ها همسری داشت. ولی خداوند نه بچه‌اش می‌داد و نه اینکه قوم و خویشی…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت زن و شوهر احمق: احمق ها می توانند شما را هم احمق کنند، با آنها همراه نشوید!
زارت و پارت زن و شوهر بودند. يک روز تصميم مى‌گيرند بروند خانه دخترشان. زارت مى‌گويد پارت بيا خمير بگيريم…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
داستان ضرب المثل عروس نمی‌توانست برقصد می گفت زمین کج است!
در روزهای قدیم خانواده‌ای به همراه پسر و تازه عروس خود در خانه‌ای بزرگ زندگی می‌کردند. یک روز مادر شوهر…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت شیر باسواد و خر بی‌سواد: وقتی سواد با عقل و شعور همراه نباشد، نتیجه اش نیستی است!
در گذشته دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده حیوانات در…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
حکایت کبک و قضاوت گربه: نتیجه اعتماد کردن به هر کس شرایط و عواقبش مرگ است!
در دیاری سرسبز و زیبا کبکی زندگی می‌کرد. او لانه‌اش را زیر یک بوته در زمین ساخته بود. یک روز،…
بیشتر بخوانید » -
تفریح و سرگرمی
شاه عباس و مرد چاره نویس | حکایت در باب اینکه نمی توان سرنوشت را تغییر داد!
در روزگار قديم يک پادشاهى بود به‌نام شاه عباس. هر وقت که کسى از مردم او ناراحت و گرفتار مى‌شد…
بیشتر بخوانید »
