
لغات انگلیسی شبیه هم: حتی برای کسی مثل من که قفسهای پر از کتابهای غیرداستانی خوانده و کلمات بیشتری از آنچه بخواهم بشمارم نوشتهام، هنوز هم بعضی جفتواژهها باعث مکث میشوند.
زبان انگلیسی عجیب است؛
دو کلمه میتوانند مثل دوقلوها شبیه هم باشند،
مثل فامیلها شبیه صدا بدهند،
اما در عمل… کاملاً غریبه رفتار کنند!
لغات انگلیسی شبیه هم
حقیقت این است: کسانی که دایرهی واژگان قویتری دارند، همیشه واژهی درست را انتخاب میکنند.
آنها تفاوتهای ظریف معنایی را میشناسند و حتی وقتی هر دو گزینه «تقریباً درست» به نظر میرسند، دقیقترین را برمیگزینند.
بیایید یک بازی کوچک انجام دهیم: آیا میتوانید بدون تردید، این واژههای معمولاً اشتباهگرفتهشده را از هم تشخیص دهید؟
۱) Affect در برابر Effect
این جفتواژه حتی افراد بسیار باهوش را هم به زانو درآورده—بله، خود من را هم!
Affect معمولاً فعل است و به معنی «تأثیر گذاشتن»:
That comment really affected my confidence.
آن نظر واقعاً روی اعتمادبهنفسم تأثیر گذاشت.Too much screen time can affect sleep.
استفادهی زیاد از صفحهنمایش میتواند خواب را تحت تأثیر قرار دهد.
Effect معمولاً اسم است و به معنی «نتیجه» یا «پیامد»:
The effect of that comment stuck with me.
اثر آن حرف مدتها با من ماند.One effect of screen time is restless sleep.
یکی از پیامدهای استفاده از صفحهنمایش، خواب ناآرام است.
یک ترفند ساده برای یادآوری:
A = Action → Affect یعنی یک عمل (تأثیر گذاشتن)
E = End result → Effect یعنی نتیجهی نهایی
البته استثنا هم وجود دارد:
Effect گاهی فعل است («to effect change» = ایجاد تغییر)
Affect در روانشناسی میتواند اسم باشد («flat affect»)
اما در زندگی روزمره، همین قانون ساده کاملاً کار راهانداز است.
۲) Compliment در برابر Complement
این دو دائماً با هم اشتباه گرفته میشوند و حق هم دارند!
فقط یک حرف تفاوت دارند، اما معنیشان کاملاً عوض میشود.
Compliment یعنی تعریف و تمجید:
She complimented my presentation.
او از ارائهی من تعریف کرد.“That’s a lovely jacket” is a compliment.
«چه کت قشنگی!» یک تعریف است.
Complement یعنی کامل کردن یا هماهنگ بودن:
That jacket really complements your shoes.
آن کت واقعاً با کفشت هماهنگ است.Lemon complements fish.
لیمو با ماهی جور است.Their skills complement each other.
مهارتهایشان مکمل هم است.
اگر مهربان هستید → compliment
اگر چیزی مثل کرهی بادامزمینی و مربا خوب با هم جور میشود → complement
ترفند:
Compliment یک i دارد؛ مثل I like it (من دوستش دارم).
۳) Fewer در برابر Less
این یکی را احتمالاً روی تابلوهای فروشگاه زیاد دیدهاید.
مثلاً: “10 items or less”
و با خودتان فکر کردهاید: «درسته؟»
Fewer برای چیزهایی است که قابلشمارش هستند:
Fewer emails
Fewer cookies
Fewer meetings
Less برای چیزهای غیرقابلشمارش یا کلی:
Less time
Less stress
Less patience
قاعدهی ساده:
اگر میتوانید قبلش عدد بگذارید → fewer
اگر مثل یک ماده یا مقدار کلی است → less
در مکالمهی روزمره خیلیها این قانون را رعایت نمیکنند،
اما اگر نوشتار حرفهای و تمیز میخواهید، رعایتش کاملاً به چشم میآید.
۴) Then در برابر Than
اگر تا حالا یکی را نوشتهاید و منظورتان آن یکی بوده، تنها نیستید!
Then مربوط به زمان و ترتیب است:
We ate dinner, then we watched a movie.
شام خوردیم، بعد فیلم دیدیم.Back then, I didn’t know any better.
آن موقعها بهتر نمیدانستم.
Than مربوط به مقایسه است:
She’s taller than her brother.
او از برادرش بلندتر است.I’d rather walk than drive.
ترجیح میدهم پیاده بروم تا رانندگی کنم.
اگر مقایسه میکنید → than
اگر از اتفاق بعدی حرف میزنید → then
ترفند تست:
«ترجیح میدهم پیاده بروم بعد رانندگی کنم»
بیمعنی است، پس قطعاً than درست است.
۵) Lie در برابر Lay
این یکی معروف است و خیلیها از آن میترسند، اما اگر قاعدهاش را بفهمید، ساده میشود.
Lie یعنی دراز کشیدن (بدون مفعول):
I’m going to lie down.
Yesterday, I lay down early.
I have lain down for a while.
Lay یعنی چیزی را گذاشتن (نیاز به مفعول دارد):
Lay the book on the table.
Yesterday, I laid the book down.
I have laid it down already.
تست سریع:
اگر بتوانید بعدش «چیزی» بگذارید، احتمالاً lay درست است.
I’m going to lay… something ✔
I’m going to lie… something ✖
بله، خود من هم بارها گفتهام «I’m going to lay down»،
اما اگر در نوشتار این تفاوت را درست رعایت کنید، واقعاً به چشم میآید.
۶) Who در برابر Whom
شاید رسمی به نظر برسد، اما یک راه ساده دارد.
اگر بتوانید به جای آن he / she بگذارید → who
اگر him / her جواب میدهد → whom
Who is calling? → He is calling. ✔
To whom did you speak? → You spoke to him. ✔
در گفتار روزمره «whom» کمرنگ شده،
اما در نوشتار رسمی یا دقیق، دانستنش یک امتیاز بزرگ است.
نکته:
اگر جمله با حرف اضافهای مثل to یا with شروع شود، اغلب whom میآید.

۷) Literally در برابر Figuratively
این یکی بیش از آنچه فکر میکنیم مهم است.
Literally یعنی دقیقاً و واقعاً اتفاق افتاده:
I literally spilled coffee on my shirt.
واقعاً قهوه روی لباسم ریختم.The dog literally jumped into the pond.
سگ واقعاً داخل برکه پرید.
Figuratively یعنی استعاری یا اغراقآمیز:
I was figuratively drowning in work.
استعاری داشتم زیر کار دفن میشدم.That meeting figuratively knocked the wind out of me.
آن جلسه استعاری نفسم را گرفت.
بله، میدانیم که خیلیها «literally» را فقط برای تأکید به کار میبرند.
اما اگر هدفتان شفافیت و دقت در بیان است—بهخصوص در نوشتن یا موقعیتهای رسمی، بهتر است مراقب باشید.
گفتن «I literally died» شاید خندهدار باشد،
اما خواننده را مجبور میکند جمله را در ذهنش اصلاح کند.
نویسندههای خوب؟
آنها کار خواننده را سخت نمیکنند.
یک فکر پایانی
دایرهی واژگان قوی یعنی انتخاب دقیقترین کلمه برای همان لحظه.
پس این سؤال را از خودتان بپرسید:
کدامیک از این جفتواژهها بیشتر شما را به اشتباه میاندازد؟
و کدام را تصمیم دارید از همین هفته آگاهانه درست استفاده کنید؟







