تاجر و مرد حمال: حکایت تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش

حکایت تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش: مرد حمالى بود، يک روز داشت بار مىبرد. رسيد به يک باغ. بارش را زمين گذاشت و گفت: خدايا من يکى از بندگانِ تو هستم صاحب فلان، فلانشدهٔ اين باغ هم يک بندهٔ تو.
شاید بپسندید: چیستان: آن چیست که هم وسیله ای در برخی حمام هاست و هم یک عدد!؟
حکایت تاجری که همراه زنش به خاک سپردنش
اتفاقاً صاحب باغ توى بالاخانه، سر در نشسته بود. حرف حمال را شنيد و او را صدا کرد و گفت: حمالباشي، بارت را به مقصد برسان و برگرد اينجا، يک بار دارم مىخواهم برايم به جائى ببري. حمال رفت و برگشت پيش صاحب باغ، ديد او تکيه زده به مخدههاى مليلهدوزى و دم دستگاه مفصلى دارد. گفت: بارتان کجاست؟ گفت: من از تو خوشم آمده است. مىخواهم شرح حال خودم را برايت تعريف کنم. هر چقدر هم که تا شب کاسبى مىکردى من مىدهم. بنشين و گوش کن.
حمالباشى قليانى را برايش آورده بودند، شروع کرد به کشيدن، مرد گفت: من پسر يک تاجر بودم و هميشه به نصيحتهاى او گوش مىکردم، تا اينکه پدرم مرد و من جاى او نشستم و همراه شريکهايم شروع کردم به تجارت، کارمان بالا گرفت و هميشه ده دروازده تا از کشتىهايمان روى آب مىرفت و مىآمد. روزى توى کشتى نشسته بودم، که باد مخالف وزيد و کشتى غرق شد، من دارائىام را که توى يک جعبه بود حمايل کردم و خود را با تکه چوبى به جزيرهاى رساندم.
چند روزى در آن جزيره بودم و شکم خود را با ميوهها سير مىکردم تا اينکه ردِ آبِ رودى را گرفتم تا به سرچشمهاش برسم، رفتم و رفتم يک وقت ديدم جلو دروازهٔ يک شهر هستم. وارد شهر شدم از جيبم پول در آوردم نان بخرم گفتند اين پول را اينجا قبول نمىکنيم.
از توى جعبهام پول طلا درآوردم و رفتم پيش صراف تا آن را خرد کنم. مرد صراف وقتى ماجراى مرا شنيد از من خوشش آمد. مرا به خانهاش برد. دو سه روزى گذشت، هر روز دخترى توى حياط رفت و آمد مىکرد که خيلى خوشگل بود. دربارهٔ دختر از صراف سئوال کردم، گفت اگر او را مىخواهى پيشکشات. دختر را عقد کردم و کنار دکانِ صراف يک دکان باز کردم و مشغول صرافى شدم.
بعد از مدتى فهميدم که در اين شهر هر مرد و يا زنى بميرد همسرش را با يک کوزه آب و يک سفره نان مىاندازند توى چاه. روزى از زنم پرسيدم. توى شهر شما اگر کسى زن بگيرد، مىتواند زنش را با خودش به شهر ديگرى ببرد؟ گفت: نه. گفتم: در شهر شما طلاق هم هست؟ گفت: نه. ديدم بد جائى گير افتادهام؛ بعد از مدتى زنم مرد، او را خاک کردند و مرا هم با يک کوزه آب و يک سفره نان توى چاه انداختند، هرچه التماس کردم فايدهاى نکرد.
وقتى به ته چاه رسيدم، ديدم هزار زرع گشادى دارد. و کلى استخوان روى هم ريخته. حساب کردم ديدم نان و آبى که براى من گذاشتهاند به روز چهارم نمىرسد، اين بود که قناعت کردم، بلکه يک نفر ديگر را توى چاه بىاندازند و با او شريک شوم. همهٔ استخوانها را يک طرف جمع کردم، لباسها را هم جمع کردم يک طرف ديگر.
بعد از دو روز يک نفر را انداختند پائين، بيچاره از ترس مرد. خلاصه هفت سال ته چام بودم و مردهخورى مىکردم، هرکس را که پائين مىانداختند اگر مىمرد که هيچ اگر نمىمرد او را خفه مىکردم و آب و نانش را بر مىداشتم.
شاید بپسندید: اگه زدی رو دست همه باهوشا، با دلیل بگو که کدومیکی تازه زندونی شده!؟
يک روز ديدم گربهاى آمد و رفت سر وقت گوشت يک مرده، بعد هم رفت. فردا باز هم گربه آمد وقتى برمىگشت، من دنبالش رفتم، يک وقت چشمم به يک روشنائى خورد، دنبال آن رفتم تا رسيدم کنار دريا از خوشحالى زمين را سجده کردم. برگشتم و هرچه کفش و لباس در مدت هفت سال جمع کرده بودم، برداشتم و آوردم.
دو شبانهروز کنار دريا نشستم تا اينکه ديدم يک کشتى مىآيد، وقتى جلوتر آمد، ديدم از کشتىهاى خودمان است. سوار شدم و آمدم تمام لباسهاى مردهها را فروختم. در اين نه سالى هم که نبودم، شاگردان و ميرزاها، همه درآمد مرا جمع کرده بودند. اين باغ را بيست و پنج روز است که خريدهام. مقصودم اين است که تا رنج نبرى و زحمت نکشي، مالدار نمىشوي.
– تاجرى که همراه زنش به خاک سپردنش
– قصههاى مشدى گلين خان ص ۲۲۷
– گردآورنده: ل. پ. الول ساتن
– نشر مرکز چاپ اول ۱۳۷۴
(کتاب: فرهنگ افسانههاى مردم ايران – جلد سوم-على اشرف درويشيان، رضا خندان (مهابادي)، انتشارات کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۷۸)
شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.
شاید بپسندید: تست قدرت تمرکز: کدام گربه ها با بقیه فرق دارند!
برایتان جالب خواهد بود
شاید بپسندید: با پیدا کردن عدد مفقود شده جدول، اثبات کن که نابغه ریاضیاتی!
تمرکز و عدم تمرکز چیست؟
تمرکز، توانایی ایجاد دقت بر روی یک کار بدون تأثیر محرک های داخلی و خارجی است. به طور خلاصه، تمرکز به معنای کنترل ذهن است. تمرکز به عنوان یکی از پیش نیازهای موفقیت پذیرفته شده است. اما عدم تمرکز به معنای کنترل ذهن توسط محرک های درونی و بیرونی است. به این ترتیب عدم تمرکز و کمبود آن، امکان یادگیری و کار با کیفیت را با خلل ایجاد می کند.
شاید بپسندید: آن چیست که در هر قرن یک بار، در هر دقیقه دوبار میآید؛ اما در سال نمیآید!؟
آلزایمر و فعالیت مغز و بازی های فکری
محققان دریافته اند که بخشی از اختلالات مغزی و رشد بیماری هایی همچون فراموش و آلزایمر با کاهش فعالیت های مغزی در ارتباط است. لذا برای جلوگیری و یا احمالا رشد این بیماری ها، باید تحرک مغز را افزایش داد. سوالات ریاضی شبیه سوال هوش ریاضی جاضر می تواند سبب افزایش عملکرد مغز شود. حل صحیح این سوال، نیازمند تمرکز و دقت است. در واقع تنها راه حل پاسخ به این سوالات نیز همین نکته است. بر همین اساس سوالاتی از این دست در کنار ایجاد سرگرمی برای سلامت مغز بسیار مفید هستند.
شاید بپسندید: آزمون تمرکز: کدام مخزن زودتر از بقیه، پر می شود!؟
اهمیت سوالات هوش
این سوالات به شما کمک می کنند که عملکرد مغز شما افزایش پیدا کند. در دنیای کنونی که فعالیت بدنی و مغزی کاهش پیدا کرده است این سوالات هوش می تواند دقت، تمرکز و جزئی نگری شما را افزایش دهد. این مسئله از بیماری های مختلف مغزی نیر الزایمر و … می تواند جلوگیری کند.
شاید بپسندید: یکی از نیمکت ها را انتخاب کن تا بگم چقدر با دیگران همدلی داری!؟