;
تفریح و سرگرمی

حکایت پسر مسگر با ایمان که ایمانش سبب خیر شد و او با دختر پادشاه ازدواج کرد!

حکایت پسر مسگر با ایمان: دو تا برادر بودند يکى تاجر، يکى مسگر. تاجر يک دختر داشت. مسگر يک پسر. دختر و پسر همديگر را دوست داشتند امّا مرد تاجر مخالف ازدواج آنها بود. مى‌گفت: ‘من تاجرم. دخترم را به پسر يک مسگر نمى‌دم.’

شاید بپسندید: آیا مردی که پزشکان دستگیرش کرده اند، یک دیوانه زنجیری است!؟

حکایت پسر مسگر با ایمان

پسر وزير آمد خواستگارى دختر. پسر عمو وقتى اين موضوع را شنيد آمد پيش دختر و گريه‌کنان گفت: ‘تو را دارند به پسر وزير مى‌دهند و سر من بى‌کلاه مى‌ماند.’ دختر گفت: ‘گريه نکن. من از پسر وزير نوشته‌اى مى‌گيرم که بتوانم شب عروسى بيايم پيش تو، شايد هم با هم فرار کرديم.’

بساط عقد را براى پسر وزير و دختر چيدند. وقتى مى‌خواستند از دختر بله بگيرند. دختر به پسر وزير گفت: ‘يک نوشته به من بده که شب اول عروسى خواسته مرا انجام دهي. وگرنه بله نمى‌گويم.’ پسر وزير نوشته‌اى به دختر داد. دختر هم بله را گفت.

شب عروسى که شد، وقتى که عروس و داماد را دست به دست دادند و آنها تنها شدند دختر نوشتهٔ پسر را به او نشان داد و گفت: ‘من و پسر عمويم همديگر را دوست داشتيم. چون پدرش مسگر است پدرم راضى نشد مرا به او بدهد. اما من قول داده‌ام که شب عروسى اول پيش او بروم.’ حالا خواهشم اين است که اجازه بدهى يک ساعت پيش او بروم.’ داماد هم قبول کرد.

وقتى که عروس از در خانه بيرون آمد. دزدى جلويش را گرفت و گفت: ‘حالا هر چى جواهر همرات دارى بده بياد.’ دختر قصهٔ خودش را براى او تعريف کرد و گفت: ‘همان جور که پسر وزير به من دست نزد و اجازه داد بروم، تو هم مردانگى کن و دست به جواهرات من نزن تا بروم و برگردم. وقتى برگشتم، جوهراتم مال تو.’ دزد قبول کرد.

دختر همين جور که مى‌رفت يک شير جلويش درآمد، دختر دستى به يال شير کشيد، قصه‌اش را براى او تعريف کرد و به او هم قول داد وقتى برگردد مى‌تواند او را بخورد.

شاید بپسندید: حکایت دختر پادشاه و پسر کفش دوز: نمی توان با تقدیر و دست سرنوشت مبارزه کرد!

دختر وقتى به خانهٔ پسر عمويش رسيد، ديد او سرش را روى زانو گذاشته و گريه مى‌کند. دختر را که ديد گفت: ‘چطور توانستى سر داماد را کلاه بگذارى و به اينجا بيائي؟’ دختر گفت: ‘نوشته‌اى از او گرفته بودم و امشب از او خواستم که اجازه دهد من پيش تو بيايم. او هم قبول کرد. در بين راه هم يک دزد و يک شير ديدم آنها وقتى ماجراى مرا شنيدند از مال و جان من گذشتند.’ پس فکرى کرد و گفت: ‘نه! آن داماد بيچاره مردانگى کرده و به تو اجازه داده، درست نيست که کاسه سالم او را من بشکنم.’ دختر را به خانه پسر وزیر روانه کرد.

اين را اينجا داشته باشيد، برويم سراغ پادشاه شهر: پادشاه شهر گوهرى ميان تاجش بود که نمى‌شد رويش قيمت گذاشت. اين گوهر را چهار تا دزد همدستى کردند و دزديدند. پادشاه دخترى هم داشت که عاشق پسرى بود. پسر به دختر پادشاه سپرده بود که خودش را بزند به لال بودن و لام تا کام حرف نزند. پادشاه هم اعلان کرده بود هر کس بتواند زبان دخترش را باز کند، دختر را به عقد او در مى‌آورد.

پسر عموى دخترى که زن پسر وزير شده بود، اعلان پادشاه را شنيد. آمد تو مجلس. دختر پادشاه هم پشت پرده نشسته بود. پسر رو کرد به جماعتى که آنجا جمع بودند و قصهٔ خودش و دختر عمويش را براى آنها تعريف کرد. بعد پرسيد: ‘حالا از دختر پادشاه و جمعيت مى‌پرسم که مردانگى کدام يک بيشتر بود؟

يکى از دزدهائى که گوهر تاج پادشاه را دزديده بود گفت: ‘آن دزد مردانگى کرده که از خير ده هزار تومن جواهر گذشته.’ يک نفر ديگر گفت: ‘نخير، مردانگى را شير کرده که از خير طعمه‌اش گذشته.’

بیشتر بخوانید:بازی فکری: اگه بتونی مادر و فرزند واقعی رو 7 ثانیه ای تشخیص بدی کارت درسته!

حکایت پسر مسگر با ایمان

شاید بپسندید: با دلیل بگوئید که کدامیک از زن های داخل فروشگاه حامله نیست!؟

سومى گفت: ‘مردانگى با داماد بوده که به زنش اجازه داده به ديدن پسر عمويش برود.’ دختر پادشاه از اين جواب‌ها به تنگ آمد و زبان باز کرد و گفت: ‘مردانگى را آن پسر عمو به خرج داده که از خير عروس بزک کرده که با پاى خودش پيش او آمده گذشته و او را دست‌نزده به خانه‌اش برگردانده. آى کسى که گفتى مردانگى با دزد بوده، تو سارق گوهر تاج پادشاه هستي. آن کسى که گفتى مردانگى را شير بيشتر بوده، آدمى شکمو و پرخور است که هيچ وقت نمى‌تواند از خوراکى‌ها چشم بپوشد. و توئى که گفتى مردانگى را داماد به خرج داده، تو هم آدم بى‌غيرتى هستى که اگر زنت برود و کار بدى بکند ناراحت نمى‌شوي.’

احتمالا بپسندید: خط کف دست تان، ویژگی های شخصیتی پنهان شما را آشکار می کند!

خبر به پادشاه رسيد که دخترت به‌جاى يک کلام ده کلام حرف زد و دزد گوهر تاج‌ات هم پيدا شد. پادشاه دخترش را عقد کرد و داد به پسر مسگر.

شب عروسي، پسر به دختر گفت: ‘حالا ما زن و شوهر هستيم، تو با کى عهد و پيمان بسته بودي؟’ ‌ دختر گفت: ‘يک پسر سبزى فروش بود که تو مکتب با هم درس مى‌خوانديم. عاشق من شده بود. و چون مى‌دانست که پدرم مرا به يک پسر سبزى فروش نمى‌دهد، به من گفت خودم را به لال شدن بزنم تا او بياد مثلاً زبان مرا باز کند تا پادشاه مرا به او بدهد من چند سالى حرف نزدم، اما از اعلان شاه بى‌خبر بودم. تا اينکه تو آمدى . با قصه‌ات کارى کردى که من به حرف زدن وادار شدم. قسمت بود که من زن رعيت بشوم. آن پسر سبزى فروش بود تو هم مسگر.’

شاید بپسندید:در 5 ثانیه چند اسب در تصویر را شناسایی کردید!؟

– عهد شب زفاف

– قصه‌هاى مشدى گلين خانم ص ۱۹۴

– گردآورنده: ل.پ. الوال ساتن

– ويرايش: اولريش مارتسولف، آذر اميرحسينى نيتهامر و سيداحمد وکيليان

– نشر مرکز ـ چاپ اول ۱۳۷۴

– به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد نهم، على‌اشرف درويشيان رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۱

احتمالا بپسندید: آزمون دقت ذهن: در یک نگاه آدم فضایی تصویر رو پیدا کن!

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

معرفی کتاب فرهنگ افسانه های مردم ایران، اثر علی اشرف درویشیان

فرهنگ افسانه ‌های مردم ایران نزدیک به دوهزار روایت افسانه‌ای را دربرمی‌گیرد و در نوزده جلد به صورت الفبایی تنظیم شده است. گذشته از جنبه‌ی زیبایی‌شناسی افسانه‌ها که مرز و محدوده‌ی سنی نمی‌شناسد و برای خواننده و شنونده‌اش لذت معنوی به جای می‌گذارد، این فرهنگ خود یک تاریخ است. بیان تخیلی تاریخ اجتماعی و فرهنگی مردمانی است که قرن‌ها با دم دست‌ترین و در عین حال پیچیده‌ترین هنر خود (قصه‌پردازی و قصه‌گویی) رنج‌ها، خوشی‌ها، آرزوها، رویاها، امیدها، ناامیدی‌ها و درک و دریافت خود از پیرامونشان را در قالبی خیالی بیان و از نسلی به نسل دیگر منتقل کرده‌اند.

شاید بپسندید: تست هوش: واقعاً چه اتفاقی برای پالتوی مهماندار هواپیما افتاده است!؟

برایتان جالب خواهد بود

شاید بپسندید: چیستان | نام یک شهر بندری است که در نام خود اسم یکی از کشتی‌های جنگی را دارد!؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 + پنج =

دکمه بازگشت به بالا