;
تفریح و سرگرمیحکایت

بخش دوم حکایت شاه عباس و سه دختر زیبا| فالگوشی شاه سبب شد تا حمال یک دختر شود!

حکایت شاه عباس و سه دختر زیبا: داروغه به شاه گفت: مرشد کامل به سلامت باشد. حسب الامر شما، آن سه دختر را آوردم. شاه عباس سری بالا نموده، در چهره آنها نگاهی کرد و گفت: دوشیزگان محترم می دانید برای چه احضار شده اید؟ دستور دادم شما ها را بیاورند تا آرزو های شب گذشته را در حضور وزیر مشاور برآورده سازیم، بعد روی به وزیر نمود و گفت: من، شب گذشته به تنهایی گردش رفتم و نزدیک منزل این سه دختر رسیدم؛ صدایی به گوشم خود، خوب دقیق شدم، یکی از این ها آرزو داشت تا من او را به یکی از جوانان درباری شوهر دهم، دیگری میل داشت من اسباب حمام او را تا در حمام ببرم، و دختر دیگری آرزویش این است دیگی هلیم بپزیم بخورد.

بخش اول داستان: شاه عباس و سه دختر زیبا | فضولی و فالگوشی شاه عباس سبب شد تا حمال یک دختر شود!

حکایت شاه عباس و سه دختر زیبا

وزیر گفت: مرشد کامل به سلامت باشد.

آرزوی دختری که می خواهد با یکی از درباریان ازدواج نماید تا حدودی شرعی و قابل اجرا است، و اما درباره آن دختر بی شرم که آرزو داشته که مرشد کامل اثاثیه حمام او را بردارد باید موهایش بریده و در بیابانی او را رها ساخت تا خوراک جانوران شود و دیگر این چنین هوس نداشته باشد.

در مورد دختر سوم که میل به خوردن هلیم دارد بایستی دیگر بزرگ هلیم پخت و نزد او گذارد تا بخورد و چنانچه نتواند خورد، بایستی تازیانه به او بزنند تا همه هلیم آن دیگ را بخورد.

وزیر این احکام را صادر و دستور اجرا به مامورین داده شد.

دختری که هوس شوهر درباری داشت، شاه عباس به یکی از شاهزادگان دستور داد تا او را نکاح کند و جشن مفصل ترتیب و شاه مبلغی به آن دو بخشید تا بتوانند به رفاهیت زندگانی نمایند. آنکه میل هلیم داشت کتک مفصلی خورد و آخرالامر هم نتوانست تمام هلیم را بخورد، با شفاعت شیخ بهاء از خوردن بقیه هلیم معاف و بخشیده شد، و اما دختر دیگر را سر تراشیده و او را به یکی از خواجه های حرم سپردند تا او را به بیابانی دور برده و او را رها سازد.

خواجه آن دختر را بر ترک اسب خود سوار و راه بیابان را در پیش گرفت و چون دو شبانه روز راه پیمایی نمودند به نزدیک کوهی بلند رسیدند. دختر از خواجه خواست که او را در دامنه همان کوه رها سازد.

خواجه گفت: من حکم دارم که تو را در بیابانی بی آب و علف رها سازم.

دختر گفت: برای تو چه فرقی دارد در بیابان رها سازی، من از گرسنگی و تشنگی می میرم و چنانچه در دامنه این کوه رها سازی اقلا آبی پیدا می کنم و چون نان و خوراکی ندارم صد درصد هلاک می شوم.

خلاصه به هر طریق بود دل خواجه را نرم نمود تا آنکه خواجه او را در دامنه همان کوه رها ساخت و خود مراجعت نمود. دختر، یکه و تنها در دامنه آن کوه سرگردان بود، سر به آسمان بلند نمود و گفت:خداوندا! تو شاه همه شاهانی، من بنده ضعیف تو هستم که بندگانت من را در این دامنه کوه رها ساخته اند، حال فقط امیدم به تو است و بس.

این مناجات ها را با خدای خود می نمود و اشک می ریخت. در این حال بود که غروب نزدیک می شد و نزدیک بود که خورشید هم در پس آن کوه بلند پنهان شود، آنوقت هم تاریکی وحشت زای شب او را از پای در می آورد و هم سرمای شب آن کوهستان، پس از جای برخاست و خوب به آن کوه بلند و اطراف خود نگاه نمود، ناگاه چشمش به غاری افتاد که در کمر آن کوه بلند قرار داشت، گفت هرچه بادا باد، نان و خوراک ندارم، درون غار که بروم اقلا از سرما تلف نمی شوم.

به سرعت از کوه بالا رفته خود را به غار رساند. چون داخل غار شد دید آدمی در آن غار است، روی آتش چیزی طبخ می نماید. خوشحال شد و صدا بلند کرد و گفت: ای بنی آدم. من غریب هستم و قافله را گم نموده ام، آیا ممکن است من را جای دهی تا شاید قافله سالار دنبال من بیاید؟

از درون غار صدایی بلند شد و گفت: من خوراک خوبی که قابل اهالی شهر باشد ندارم، چنانچه با خوراک های من می سازی قدمت بالای چشم.
دختر خوشحال شد، نزدیک رفت و سلام کرد.

پیرمرد جواب سلام او را داده گفت: فرزند، خوش آمدی، من خودم کور هستم، ولی پسری دارم که جوان و قوی هیکل است و دو روز است که به آبادی رفته و هنوز برنگشته، مقدار کمی سیب زمینی داشتم می پزم تا تهیه شامی مختصر بنمایم.

دختر گفت: عیبی ندارد، من اتفاقا سیب زمینی را بسیار دوست می دارم و چون چشم نداری، برایت پخت و پز مشکل است، اجازه بده تا من کارهایت را انجام دهم.

مرد کور گفت: من عادت دارم. برایم این کارهای مختصر مشکل نیست تو اگر بتوانی مقداری آب از چشمه بیاوری، خوب است.

شاید بپسندید: آزمون هوش تصویری: با دلیل بگو کی باعث آتش سوزی در خانه شده!؟

دختر گفت: من غریب هستم و نمی دانم چشمه آب در کجا است. شما نشانی بدهید من می آورم. مرد کور نشانی چشمه آب را که خیلی فاصله هم با غار نداشت، به دختر داد. او مشک آب را برداشت و با نشانی هایی که مرد کور داده بود به چشمه رسید و مشک را پر از آب نمود و به غار آورد.

مرد کور گفت: دختر جان، در حقیقت تو فرشته ای هستی که خدا تو را به این غار فرستاد و چنانچه تو به اینجا نمی آمدی من امشب آب نداشتم و اگر می خواستم خودم لب چشمه بروم برایم مشکل بود و از کوه می افتادم. من در جوانی این چشمه را دیده ام و از آب آن برداشته ام اما در حال حاضر اگر بخواهم سر آن چشمه بروم بایستی دستم را بگیرند.

خلاصه شب فرا رسید. در غار روشنایی نبود، فقط کمی هیزم در گوشه غار آتش زده بودند. نور کمی تا نزدیک روشنی می داد و بس، مرد کور سفره ای داشت که چند نان جوین خشک درون آن بود، سفره را پهن نمود و به دختر دستور داد تا چند قرص از آن نان ها را با آب خیس نماید و سیب زمینی پخته و نمک را روی سفره گذارده به دختر تعارف نمود، چون زیاد گرسنه بود تمام نان ها را خورد.

مرد کور گفت: اگر پسرم با آدم هایشان پیدا شوند ما نمی توانیم در این غار بمانیم به لحاظ آنکه تمام آرد و روغن در دست اوست و در سوراخ سمبه های غار پنهان نموده، من از جای آنها بی خبر هستم. از حرف زدن کور، دختر فهمید این غار متعلق به دزدان است که قافله ها را غارت می کنند. ترس سراپایش را گرفت و شروع به گریه نمود.

مرد کور گفت: دختر جان، من به تو چه حرفی زدم که چنین گریه می نمایی؟

دختر گفت: نه چیزی نگفته ای.

مرد کور گفت: پس چرا گریه می کنی؟

دختر گفت: از تو سوالی دارم، تو را به خدای بزرگ قسم می دهم جواب درست به من بدهی.

مرد کور قسم یاد نمود تا دروغ نگوید.

دختر سوال کرد: من حدس می زنم این غار منزل دزدان است، آیا فکر من صحیح است؟

کور گفت: فرزند، من هم تو را قسم می دهم تا به من راست بگویی، تو کیستی و چه شده که به این غار دور دست آمده ای.

دختر سرگذشت خود را از اول تا آخر بیان نمود.

کور چون دانست که آن دختر جاسوس نیست، گفت: فرزندم، هوش و فراست تو خوب است، این غار متعلق به دزدان است و سردسته دزدان، پسر بزرگ من است و درون این غار پر از پول و اثاثیه و خوراکی است ولی تمام آنها در گوشه و کنار غار زیر سنگ ها پنهان است و من سالها است در این غار می مانم و آن ها دنبال قافله ها رفته و آنچه گیرشان آمد به این محل آورده، پنهان می نمایند.

بیشتر بخوانید: با نگاه اول در تصویر چی دیدی | تصویر نکات جالبی از شحصیت تان را ارائه می دهد!

اکنون دو شبانه روز است که همگی رفته اند و دلم زیاد شور می زند. ممکن است با قزل باش ها برخورد یا کشته یا اسیر گشته اند.

دختر کمی آرام گرفته،به خواب رفت و چون روز شد به جستجو در گوشه و کنار غار پرداخت. به جعبه ای برخورد، سر آن را به زحمت باز نمود، درون جعبه پر از اشیاء گران بها از جمله گردن بند، سینه بند و غیره که تمام از طلای ناب و سنگ های قیمتی در آن ها به کار رفته بود، باز جستجو نمود، خورجینی یافت که تمام پول نقره و طلا بود، از خوشحالی نزدیک بود دیوانه شود و نمی دانست این وضع را در خواب می بیند یا بیدار است، خلاصه هرچه دید به آنها دست نزد و باز به جستجو پرداخت.

به سوراخی برخورد که درون آن آرد و روغن و خرما و کشک و خوراکی های دیگر بود، خوشحال شد و با خود گفت: این مرد کور، یا از محل خوراکی ها خبر ندارد و یا راضی نیست که غریبه بخورد. خلاصه مقداری آرد برداشت و خمیر نمود و به مرد کور گفت: من مقداری آرد و روغن با خودم آورده ام. مرد کور دعای خیر نمود ولی بیشتر غم و غصه او این بود که پسرش با آدم هایش نیامدند. اتفاقا از بیرون غار صدای هیاهویی به گوش رسید.

مرد کور گفت: خدا را شکر پسرم آمد. دختر به وحشت افتاد و فوری دستمالی به سر و گردن خود بست تا دزد ها نفهمند موهای او را بریده اند. پسر مرد کور که اسم او (خوش یار قلی) بود وارد غار شد و از دور پدرش را صدا زد.

پدرش جواب داد و گفت: پسرم، تا به حال کجا بودید؟ از غصه داشتم دیوانه می شدم و اگر این دختر را خدا نمی رساند من از تشنگی هلاک می شدم.

شاید بپسندید:اگر با جابجایی 1 چوب کبریت عبارت ریاضی را اصلاح کنی نابغه ای!

حکایت شاه عباس و سه دختر زیبا

خوش یار قلی یکه خورد و گفت: پدرم، کدام دختر؟

مرد کور گفت: مگر دختری نمی بینی؟ الساعه همین جا بود، دختر مهربانی است. سرگذشت عجیب و غریبی دارد. اسم او مریم است، بعد چند دفعه بلند صدا زد: مریم، مریم، ولی مریم پشت سنگ ها مخفی شده بود.

خوش یار قلی که از خوشحالی قرار نمی گرفت به جستجو پرداخت و مریم را پیدا نمود.

مریم سلام کرد.

خوش یار قلی گفت: تو دختر کیستی و چگونه به این غار آمدی؟

مریم سرگذشت خودش را از اول تا آخر شرح داد.

خوش یار قلی گفت: باور نمی کنم.

مریم گفت: اگر صدق گفتار من را باور نمی کنی از بریدن موهای سرم دروغ یا راست گفتارم را می فهمی، بعد چار قد را عقب زد و خوش یار قلی چون موهای سر او را بریده دید، دانست که دختر راست می گوید.

خوش یار قلی خوشحال شد و مریم را نزد پدرش آورد و گفت: الحق و الانصاف این دختر فرشته ای بود که خداوند او را برای ما فرستاده، من با اجازه شما، او را به عقد خود در می آورم.

پدر روی به دختر کرد و گفت: مریم، آیا حاضری با پسرم ازدواج کنی؟

مریم گفت: اگر پسر شما قول دهد دست از راهزنی بردارد مانعی ندارد، من کنیزی او را می نمایم.

شاید بپسندید: اگر تمرکزت خوب باشه در یک نگاه عدد 1324 را بین اعداد 1234 پیدا می کنی!

خوش یار قلی گفت: من، خودم از این کار خسته شده ام، به لحاظ آنکه اولا بایستی مانند وحشی ها همیشه در کوه و بیابان با ترس و بیم زندگانی نماییم، وانگهی همیشه اوقات خواب راحت ندارم و هر لحظه فکر و ترس دارم که الساعه گزمه ها، یا قزلباش ها، ما را گرفتار ساخته، سزای ما مرگ است و بس.

بنابر این الساعه به قدر کفایت مال و اثاثیه و پول موجود دارم و تا آخر عمر بخواهم به خوشی بخورم و بخوابم و نعمت دیگر که خداوند به ما داده وجود مریم است و هرچه دستور دهد گوش به فرمان هستم.

مریم گفت: الحال که قول دادی تا دست از راهزنی برداری، من هم حاضرم زنی با وفا و دل سوز برای تو باشم.

پایان بخش دوم حکایت شاه عباس و سه دختر زیبا************* ادامه دارد!

شما می توانید داستان ها، پازل ها و تست های شخصیت شناسی بیشتر را در بخش تفریح و سرگرمی چشمک مشاهده و مطالعه کنید. در صورت تمایل آنها را با دوستان خود به اشتراک بگذارید. به خصوص آنهایی که علاقمندند خود را بهتر بشناسند. ما را در شبکه های اجتماعی اینستاگرام و فیس بوک دنبال کرده و نظرات و پیشنهادات خود را مطرح کنید.

بخش پایانی داستان: بخش پایانی قصه شاه عباس و سه دختر زیبا| فالگوشی شاه سبب شد تا حمال یک دختر شود!

برایتان جالب خواهد بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آلزایمر و فعالیت مغز و  بازی های فکری

محققان دریافته اند که بخشی از اختلالات مغزی و رشد بیماری هایی همچون فراموش و آلزایمر با کاهش فعالیت های مغزی در ارتباط است. لذا برای جلوگیری و یا احمالا رشد این بیماری ها، باید تحرک مغز را افزایش داد. سوالات ریاضی شبیه سوال هوش ریاضی جاضر می تواند سبب افزایش عملکرد مغز شود. حل صحیح این سوال، نیازمند تمرکز و دقت است. در واقع تنها راه حل پاسخ به این سوالات نیز همین نکته است. بر همین اساس سوالاتی از این دست در کنار ایجاد سرگرمی برای سلامت مغز بسیار مفید هستند.

شاید بپسندید:آزمون تمرکز: در 8 ثانیه خرس متفاوت را پیدا کنید؟

اهمیت سوالات هوش

این سوالات به شما کمک می کنند که عملکرد مغز شما افزایش پیدا کند. در دنیای کنونی که فعالیت بدنی و مغزی کاهش پیدا کرده است این سوالات هوش می تواند دقت، تمرکز و جزئی نگری شما را افزایش دهد. این مسئله از بیماری های مختلف مغزی نیر الزایمر و … می تواند جلوگیری کند.

شاید بپسندید: با شناسایی اردک و جوجه هایش، ثابت کن که چشمات مثل عقاب تیزه!

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج + 16 =

دکمه بازگشت به بالا